معنی صدق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
صدق. [ص ِ] (ع اِمص) راستی. (منتهی الارب) (دهار) (غیاث اللغات). || راست گفتن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ضد کذب، و آن اخبار از مخبر عنه باشد چنانکه هست. (تعریفات). مطابقت حکم با واقع. (تعریفات). در تعریف صدق گویند که صدق خبر، مطابقت حکم است با واقع و کذب خبرعدم مطابقت آن با واقع است. توضیح مقال اینکه خبری که بر نسبت ثبوتی بین دو چیز دلالت دارد چون زید قائم است و یا بر نسبت سلبی چون زید قائم نیست قطع نظر از نسبت ذهنی ناچار بین این موضوع و محمول در خارج نسبتی ثبوتی و یا سلبی است چنانکه زید در ظرف خارج یا قائم است و یا قائم نیست پس مطابقت نسبت ذهنی که از کلام مفهوم است با نسبت خارجی بین موضوع و محمول، صدق نام دارد و عدم مطابقت آن کذب است. اما نظام در تعریف صدق گوید: صدق خبر مطابقت آن با اعتقاد مخبر و کذب آن عدم این مطابقت است، چنانکه اگر مخبر گوید آسمان زیر پای ماست و بدین خبر معتقد باشد صدق است و اگرگوید آسمان فوق ماست و بدان معتقد نباشد کذب میباشدو نظام بدین آیه استشهاد کند از سوره ٔ منافقون: اذاجأک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول اﷲ و اﷲ یعلم انک لرسوله واﷲ یشهد ان المنافقین لکاذبون (قرآن 1/63) و معنی آیه این است که هنگامی که منافقان نزد تو (پیغمبر) می آیند و گویند گواهی می دهیم همانا که تو فرستاده ٔ خدائی و خدا میداند همانا تو فرستاده ٔ او هستی و خدا گواهی می دهد که همانا منافقان دروغ می گویند، پس مناط صدق مطابقت خبر است با اعتقاد مخبر زیرا اگر مناط مطابقت آن با نسبت خارجی بود این خبر نبایستی بکذب متصف شود زیرا که محمد پیغمبر است و اخبار منافقان با نسبت خارجی مطابقت دارد و از این دلیل چنین پاسخ داده اند که آنچه متصف به کذب است نبوت پیغمبر نیست بلکه شهادت منافقان است به نبوت آن حضرت و آن با واقع مطابقت ندارد، چه شهادت منافقان از صمیم قلب و خلوص اعتقاد نمیباشد. (تلخیص از مطول تفتازانی). ورجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه ٔ صدق شود. دراصطلاح اهل حقیقت قول حق است در مواطن هلاک و گفته اندآن است که در جائی که جز دروغ تو را نرهاند راست گوئی. قشیری گوید صدق آن است که در احوال تو شوب و در اعتقاد تو ریب و در اعمال تو عیب نباشد:
کردی از صدق و اعتقاد و یقین
خویشی خویش را بحق تسلیم.
ناصرخسرو.
ترا صدق بوبکر و علم علی
ترا فضل عثمان و عدل عمر.
مسعودسعد.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و صدق لهجت... حاصل است. (کلیله و دمنه). و صدق این خبر که از معجزات باقی است جهانیان را معلوم شود. (کلیله و دمنه). شتربه حدیث دمنه بشنود... و در سخن او ظن صدق و اعتقاد نصیحت پنداشت. (کلیله و دمنه). و در عرصه ٔ هوا و ولای او قدم صدق می گذارند. (کلیله و دمنه). وتصدیق اخبار که محتمل صدق و کذب باشد. (کلیله و دمنه). طبقات مردم ازصدق یقین و خلوص اعتقاد دست بمبالغه ٔ او یازیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 279). از سر صدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258).
نه دروغ است خواب پاکان زآنک
از سر صدق خواب دیده ستند.
خاقانی.
دلت آفتابی کزو صدق زاید
که جزصادق ابن الذکائی نیابی.
خاقانی.
من بمعنی صدق میگویم
که ز یک کس صواب نشنیدم.
خاقانی.
منصف که بصدق نفس خود را
خائن شمرد امین شمارش.
خاقانی.
ور از دیر زی کعبه بی صدق پوئی
بکعبه قبول دعائی نیابی.
خاقانی.
گفت شاه ما همه صدق و صفاست
آنچه بر ما میرسد آنهم ز ماست.
مولوی.
از آنجا که همت درویشان است و صدق معاملت ایشان. (گلستان). بیمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان. (گلستان).
بصدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار.
سعدی.
بصدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست.
حافظ.
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو.
حافظ.
- صدق کلام، راستی گفتار. صدق گفتار. راستی کلام. راستی سخن.
- صدق مطلب، درستی و راستی نیت.
- صدق نیت، درستی و راستی مطلب.
|| اخلاص، خلوص. || سختی و درشتی. یقال: هورجل صدق و صدیق صدق مضافین، یعنی او مرد صاحب درشتی و سختی است. و کذا امراءه صدق و حمار صدق و رجال صدق و نساء صدق. || نیکو. و منه: و لقد بوأنا بنی اسرائیل مبوء صدق. ای انزلنا هم منزلا صالحاً وکذا فی مقعد صدق ای نعم المقعد. || ثنا. و منه قوله تعالی: واجعل لی لسان صدق فی الاَّخرین. (قرآن 84/26)، یعنی زبان را ثناگوی گردان از بهر من درپس آیندگان. || نام نیکو. (منتهی الارب).
صدق. [ص َ] (ع ص) راست. (مهذب الاسماء). راست و سخت و درشت یقال: هذا الرمح الصدق، یعنی نیزه ٔ راست و سخت و درشت و کذا الرجل الصدق بالتوصیف، یعنی مرد درشت و راست و چون بدان اضافت کنی صاد را کسره دهی. (منتهی الارب). نیزه ٔ راست وسخت. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). || کامل از هر چیز. || رجل صدق اللقاء والنظر؛ مرد سخت ملاقات و سخت نظر. || صادق در ملاقات و صادق در نظر. || (مص) راست شدن در سخن. راست گفتن. راست شدن. راست کردن حدیث را. || راست کردن جنگ را. || آگاهیدن کسی را بدان چه در دل است. (منتهی الارب). || راست گردانیدن وعد. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
صدق. [ص ُ] (ع اِ) ج ِ صَدق است. (منتهی الارب). رجوع به صدق شود. || ج ِ صداق [ص ِ / ص َ]. (منتهی الارب). رجوع به صداق شود. || ج ِ صدوق. (منتهی الارب). رجوع به صدوق شود.
صدق. [ص ُ دُ] (ع اِ) ج ِ صَدوق. (منتهی الارب). رجوع به صدوق شود. || ج ِ صداق [ص َ / ص ِ]. (منتهی الارب). رجوع به صداق شود. || ج ِ صَدق. (منتهی الارب). رجوع به صدق شود.
صدق.[ص َ دَ] (ع اِ) شب آتش افروختن مغان، و این غلط است و صواب بسین مهمله معرب سده است. (منتهی الارب).
(مص ل.) راست گفتن، (اِمص.) درستی و راستی. [خوانش: (ص) [ع.]]
راست گفتن،
[مقابلِ کِذب] راستی و درستی،
* صدق گفتار: راستی گفتار،
* صدق مطلب: راستی و درستی مطلب،
* صدق نیت: اخلاص، خلوص، درستی نیت،
* صدق کردن: (مصدر لازم) درست درآمدن گفتار،
راست گفتن
مقابل کذب
راست گفتن، مقابل کذب
اخلاص، درستگویی، راستگویی، راستی، صداقت،
(متضاد) دروغ، کذب
راستی، مطابقت حکم با واقع
صَدْق، کامل- نیکو و خوب (جمع: صُدُق-صُدْق)،
صِدْق، راستی- درستی- برابر حقیقت بودن- صَلاح- فضل- سختی و شدت- جِدّ،