معنی صدیق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
صدیق. [ص ِدْ دی] (اِخ) لقب یوسف پیغامبر:
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.
خاقانی.
خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل
چون در ظلال یوسف صدیق دیگری.
خاقانی.
آن را که بصارت نبود، یوسف صدیق
جائی بفروشد که خریدار نباشد.
سعدی.
رجوع به یوسف شود.
صدیق. [ص ِدْ دی] (اِخ) مکنی به ابوهند. تابعی است. (منتهی الارب).
صدیق. [ص َ] (ع ص، اِ) دوست. (منتهی الارب) (ربنجنی) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی). ج، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان. جج، اصادق. (منتهی الارب). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل. یکدله. هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمله. (تعریفات جرجانی): چون ایشان رادرنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم.
ناصرخسرو.
صدیق. [ص َ] (اِخ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیّه 15هزارگزی جنوب باختری اورمیه. 2هزارگزی جنوب راه ارابه رو زیوه. کوهستانی. سردسیر. سالم.سکنه ٔ آن 25 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
صدیق. [ص ُ دَ] (ع اِ مصغر) تصغیر صدق (ضد کذب). (معجم البلدان).
صدیق. [ص ُ دَ] (اِخ) کوهی است. (معجم البلدان).
صدیق. [ص ُ دَ] (اِخ) ابن موسی. محدث است. (منتهی الارب).
صدیق. [ص ِدْ دی] (ع ص) مرد بسیارصدق. دائم الصدق. آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. (منتهی الارب). سخت راستگو. (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (مهذب الاسماء). بسیار راستگو. (غیاث اللغات):
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود.
خاقانی.
اندر این هفته هشت نه صدیق
مصطفی را بخواب دیده ستند.
خاقانی.
|| کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. (قرآن 69/4) (کذا فی اصطلاحات الصوفیه از کشاف اصطلاحات الفنون).
صدیق. [ص ِدْدی] (اِخ) یکی از درجات خمسه ٔ دینی مانویه است: معلمین درجه ٔ اول مشمسین. دویم قسسین. سوم صدیقین...
صدیق. [ص ِدْدی] (اِخ) لقب ابوبکربن ابی قحافه است:
وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق
وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر.
ناصرخسرو.
صدیق بصدق پیشوا بود
فاروق ز فرق هم جدا بود.
نظامی.
تریاک در دهان رسول آفرید حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.
سعدی.
رجوع به ابی بکربن ابی قحافه شود.
صدیق. [ص ُ دَی ْ ی ِ] (ع اِ مصغر) تصغیر صدیق است. (منتهی الارب).
صدیق. [ص ِدْ دی] (اِخ) در بعضی مآخذ محرف زندیق (مانوی) آمده است. رجوع به مانی و مانویان شود.
(ص دُ) [ع.] (ص.) بسیار راست گو.
(صَ) [ع.] (ص.) دوست، دوست خالص.
راستگو،
مهربان، مخلص،
بندۀ خالص خداوند،
(صفت) [قدیمی] راستگو،
مرد بسیار راستگو
دوست، یار بسیار راستگو
صِدِّیْق، یکی از القاب ابوبکر خلفه اول از خلفای راشدین است،
صَدِیْق، باوفا- مخلص- دوست مخلص- با محبت (جمع: اَصْدِقاء- صُدَقاء- صُدْقان- جمع الجمع: اَصادِق)
صِدِّیْق، بسیار راستگو- بسیار مخلص- کسیکه گفتار و اعمالش با هم مطابق است (جمع: صدِّیْقُون)،
یار
درستکار-راست کردار-
صواب گو-صادق