معنی صمیمی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
صمیمی. [ص َ] (ص نسبی) منسوب به صمیم. رجوع به صمیم شود. یکدل. صدیق یکتا. همدل. یگانه. چنانکه گذشت یکی از معانی صمیم خالص، است و این یا، را به آخر آن افزوده اند مانند ضروری...
ویژگی رابطهای که کاملاً دوستانه باشد،
یکدل، همدل،
یکدل، یکرنگ
یکدل
یکرنگ
همدل
یکدل، یکرنگ، خودمانی
خودمانی
خودمانی
بااخلاص، بامحبت، خالص، راستین، صمیم، مخلص، یکرنگ،
(متضاد) دورو، غیرصمیمی
ویستاخ خواتیک خاتیک خوانده می شود خودی خودمانی یکرنگ (صفت) منسوب به صمیم: تصمیم آنست که ستاره با آفتاب باشد و یا بمقارنه او کمتر از شانزده دقیقه مانده بود و یا از مقارنه او گذشته بود کمتر از شانزده دقیقه تا بدین حد است ستاره را پس و پیش از آفتاب صمیمی خوانند، خالص و مخلص: دوست صمیمی. توضیح این کلمه بدین نحو در اصل صمیم بدون یا ء است ولی در تداول فارسی یایی بدان افزایند.
آنتیم