معنی صنعت‌گر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

صنعتگر. [ص َ ع َ گ َ] (ص مرکب) هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند:
شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه
از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته.
درویش واله ٔ هروی (از آنندراج).
ج، صنعتگران.

فرهنگ عمید

آشنا به اصول، شیوه، و روش‌های یک صنعت،

حل جدول

محترف

مترادف و متضاد زبان فارسی

استاد، پیشه‌ور، پیشه‌ور، تکنیسین، صانع، صنعت‌کار

فرهنگ فارسی هوشیار

هنرمند، اهل هنر

پیشنهادات کاربران

دست ورز

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر