معنی ضجعة در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ضجعه. [ض َ ع َ] (ع اِ) یکی ضجع. یک بار بر پهلو خفتن. (منتهی الارب). خواب. (منتخب اللغات).

ضجعه. [ض ِ ع َ] (ع اِ) سستی. (منتهی الارب). کَسَل. || نوعی از خوابیدن بپهلو. هیئت اضطجاع. (منتخب اللغات). هیئت بر پهلو خفتن. یقال: هو حسن ُالضجعه. و فی الحدیث کانت ضجعته صلی اﷲ علیه و سلم اَدماً حشوها لیف، یعنی فرشی که بر آن می خفت. (منتهی الارب). و در تاج العروس گوید: و اماالحدیث کانت ضجعه رسول اﷲ ادماً حشوها لیف فتقدیره کانت ذات ضجعته او ذات اضطجاعه فراش ادم حشوها لیف.

ضجعه. [ض ُ ع َ] (ع اِ) سستی عقل و رأی (بفتح اول نیز آمده است). || بیماری. || (ص) شخصی که مردم او را بسیار بر پهلو اندازند. (منتهی الارب). و نحریر فاضل ابوالکمال سیداحمد عاصم در ترجمه ٔ قاموس فیروزآبادی گوید: وشول کمسه یه دینور که ناس آنی دائماً یانی اوزره یا تورر اوله، مراد سخره و مزاح جهتیله خلقک دائماً یا توروب یوارلدیغی کمسه اوله جقدر. یقال: رجل ٌ ضجعه؛ اذا کان یضجعه الناس کثیراً. || (ص) رجل ٌ ضُجعه؛ مرد بسیار خسپنده و کاهل یا لازم گیرنده خانه را که بر نمی آید و نمی خیزد جهت بزرگی یا عاجزی و مقیم بجائی. رجل ٌ ضجعی و ضجعیه (بکسرهما و ضمهما)، مثله فی الکل. (منتهی الارب). ملازم خانه که از خانه هرگز بیرون نیاید. (منتخب اللغات).

ضجعه. [ض ُ ج َ ع َ] (ع ص) رجل ٌ ضُجعه؛ مرد بسیار خسپنده و کاهل. (منتهی الارب). مرد که بسیار خسپد. (مهذب الاسماء). بسیارخواب. پرخواب.

ضجعه. [ض َ ج َ ع َ] (ع اِ) بر پهلو خفتگی. (منتهی الارب).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر