معنی ضحک در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ضحک. [ض َ] (ع اِ) برف. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ثلج. (فهرست مخزن الادویه). || کفک شیر. (منتهی الارب). || مسکه. (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات). || انگبین. (منتهی الارب). شهد. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عسل. (منتخب اللغات) (فهرست مخزن الادویه). || شگفت. || دندان سپید. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || میانه ٔ راه (منتهی الارب). میان راه. (منتخب اللغات). || شکوفه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). شکوفه ٔ از غلاف برآمده. (منتهی الارب). کارد خرما (یعنی کاناز). (مهذب الاسماء). اسم شکوفه ٔ طلع است هنگام انشقاق کُم آن یعنی کارد و کاناز آن. (فهرست مخزن الادویه).

ضحک. [ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ] (ع مص) خندیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (زوزنی) (منتخب اللغات). || راضی شدن. قبول کردن. (منتهی الارب). || ضَحِکَت ِ الارنب، حیض آورد خرگوش. (منتهی الارب). حایض شدن زن. (منتخب اللغات). بحیض شدن زن. || ضحک الرّجل، بشگفت آمد مرد، و نیز بیمناک گردید. (منتهی الارب). ترسیدن. || درخشیدن برق ازابر. (منتخب اللغات). ضحک السحاب، درخشید ابر. (منتهی الارب). || آواز کردن بوزینه. (منتخب اللغات): ضحک القرد؛ بانگ کرد بوزینه. (منتهی الارب).

ضحک. [ض ُ] (ع ص) ج ِ ضَحوک. (منتهی الارب).

ضحک.[ض ِ] (ع اِ) خنده. خنده ٔ به آواز. (غیاث). || بانگ کپی. (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مهمله و بکسر ضاد و حاء نیز استعمال شده و چنانچه در منتخب اللغات ذکر کرده عبارتست از کیفیتی راسخه که حاصل می شود از جنبش روح بسوی خارج ناگهانی براثر خوشی و سرور که آدمی را عارض می شود و بالنتیجه می خندد، کذا فی الجرجانی. و در کلیات ابوالبقاء گوید:قهقهه خندیدنیست که در حال خنده دندانهای نواجذ ظاهر گردیده و آواز خنده هم شنیده شود، و ضحک خندیدن بدون آواز است و تبسم لبخند و آهسته تر از ضحک است، پس قهقهه و ضحک و تبسم از حیث طبقه بندی مانند نوم و نعاس و سِنه باشد. برخی گفته اند گشاده روئی اگر بحدی رسید که درنتیجه ٔ سرور دندانهای آدمی آشکار گردید و آوازی از دهان بیرون نیامد آن را تبسم نامند و اگر آوازخنده بحدی بود که از مسافتی هم شنیده می شد آن را قهقهه خوانند و اگر مانند هیچیک از این دو نبود آن را ضحک گویند - انتهی. و نیز گفته اند ضحک و قهقهه مترادف باشند و قهقهه آن است که بانگ قاه قاه از دهان شنیده شود. ولی اکثر بر آنند که ضحک آن است که ضاحک فقط آواز خود بشنود ولی قهقهه آن است که آواز خنده بگوش غیر نیز برسد ولی تبسم لبخند و خنده ٔ بی آواز را گویند. کذا یستفاد من جامع الرموز و البیرجندی. و ضاحک اسم فاعل از ضحک است بمعنی خنده کننده و ضاحکه یکی از چهار دندان که از پس نیش بود و ضواحک جمع ضاحکه، و وی را ضاحکه از آن جهه گویند که در گاه خنده پیدا شود. کذا فی بحر الجواهر. || نزد اهل رمل اسم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند بدین صورت إ.

فرهنگ معین

(مص ل.) خندیدن، (اِمص.) خنده. [خوانش: (ض یا ضَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

خندیدن،
خنده،

حل جدول

خندیدن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (مصدر) خندیدن، (اسم) خنده ‎ برف، کفک شیر، مسکه، انگبین، شکوفه، میانه ی راه، شگفتی، دندان سفید ‎ دشتان شدن (دشتان حائض)، به شگفت آمدن، درخش زدن خندیدن (تک: ضحوک) خندان ها

فرهنگ فارسی آزاد

ضَحکْ-ضُحکْ، (ضَحِکَ-یَضْحَکُ) خندیدن- خوشحال شدن- واضح و آشکار شدن- درآمدنِ گل و گیاه- مسخره کردن،

ضَحْک، شگفت و حیرت- برف- دندان سفید- شکوفه- عسل- وسط راه،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری