معنی ضرور در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ضرور. [ض َ] (ع ص) بایسته. واجب. لازم.
- ضرور بودن، بایستن. دربایستن. صاحب آنندراج گوید: مخفف ضروره و بعضی مخفف ضروری گمان برده اند بمعنی ناگزیر، و با لفظ آمدن و بودن مستعمل:
گاهی به درد دشمن و گاهی به داغ دوست
عمری چنین به حکم ضرور تو سوختم.
بابافغانی.
بمجلس نوجوانان را کهن پیری ضرورآمد
مرارت دارد این معجون به تأثیری ضرور آمد.
میر محمدعلی رائج.
از لطف توام هرچه ضرور است مهیاست
چیزی که من امروز ندارم غم فرداست.
شفیع اثر.

فرهنگ معین

(ضَ) [ع.] (ص.) واجب، لازم.

فرهنگ عمید

لازم، واجب، نیاز، حاجت،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بایسته، دربایست، لازم، واجب،
(متضاد) غیرضرور، غیرواجب

فرهنگ فارسی هوشیار

بایسته، واجب، لازم

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر