معنی ضغن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ضغن. [ض ِ] (اِخ) آبی است فزاره را میان خیبر و فید. (معجم البلدان).

ضغن. [ض ِ] (اِخ) یوم ضغن الحره؛ یکی از جنگهای عرب است. (معجم البدان).

ضغن. [ض ِ] (ع اِ) کرانه. (منتهی الارب). کناره. (منتخب اللغات). || ناحیه. (منتهی الارب). || بغل شتر، یعنی ابط الجمل. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || کینه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) (دهار). کین. ضغینه. (منتهی الارب). حقد شدید. عدوات. بَغْضاء. ج، اضغان. || میل. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). خواهانی. (منتهی الارب). شوق. (منتخب اللغات). گویند: ضغنی الی فلان، ای میلی الیه.ناقه ذات ضغن، ای مایله الی وطنها. (منتهی الارب).

ضغن. [ض َ غ َ] (ع مص) کینه ورزیدن. (منتهی الارب). کینه ور شدن. (زوزنی). کینه گرفتن. (منتخب اللغات). || میل کردن. (منتخب اللغات). میل کردن بسوی دنیا. (منتهی الارب). || آرامیدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات).

فرهنگ عمید

آرامیدن،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ کرانه، کینه، خواهانی ‎ کینه ورزی، آرامیدن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر