معنی ضمین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
ضمین. [ض َ] (ع ص) پذرفتار. کفیل. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). پایندان. ج، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن. (غیاث):
زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین
زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان.
مسعودسعد.
همه شب نیارامید از سخنهای باخشونت گفتن که فلان انبازم بترکستان است... و این قباله ٔ فلان زمین و فلان چیز را فلان کس ضمین. (گلستان).
(ضَ) [ع.] (ص.) کفیل، ضامن.
ضمان، کفیل، عهدهدار غرامت، پایندان،
بیمار زمینگیر که گرفتار بیماری دائم باشد،
ضامن و تاوان دار
پذرفتاری پایندان (صفت) کفیل ضامن پایندان جمع: ضمنا ء.
ضَمِیْن، کفیل- ضامن (جمع:ضُمَناء)،