معنی طبیعی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
طبیعی. [طَ عی ی] (ع ص نسبی) منسوب به طبیعت. غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گُهری. خِلقی. مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی:
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست.
فرخی.
چه بود عارض تو لاله ٔ طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم.
مسعودسعد.
|| مخلوق مقابل مصنوع: رود بر دو ضرب است: یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکده ٔ وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای. (حدود العالم). || صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. (کشاف اصطلاحات الفنون). || و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبردر این باره بحث کردیم وامور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود.
طبیعی. [طَ] (ص نسبی) (علم...) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است. (از کشف الظنون). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه ٔ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی و الهی منقسم می شود که آنها را به نامهای مابعدالطبیعه و ماقبل الطبیعه نیز نامند و طبیعیون کسانی هستند که در دانش طبیعی ممارست میکنند و نیز طبیعیون بر فرقه ای اطلاق شود که طبایع چهارگانه، یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را می پرستند چه آنها را اصل وجود دانند و بعقیده آنان جهان از آنها مرکب است و این فرقه را طبایعیه نیز خوانند. (انسان کامل از کشاف اصطلاحات الفنون).
- نفس طبیعی، قوتی است که اجزاء جسم را نگاه دارد تا از یکدیگر متلاشی نشود، و آن را دو خادم است که یکی را خفت و دیگری را ثقل گویند. خفت قوتی است مائل بمحیط و ثقل بر عکس او. (کشاف اصطلاحات الفنون).
منسوب به طبیعت، فطری، ذاتی، عالم علم طبیعی، کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد. [خوانش: (طَ) [ع.] (ص نسب.)]
مربوط به طبیعت،
ذاتی، فطری،
(صفت نسبی، اسم) (فلسفه) کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد، هریک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی،
(صفت، قید) عادی و معمولی: رفتار طبیعی،
(صفت نسبی، اسم) [منسوخ] از رشتههای دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم،
[مقابلِ مصنوعی] آنچه ساختۀ دست انسان نیست،
عادی
سرشتین، نیادی، بهنجار
اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دستنخورده، آفریده، مخلوق،
(متضاد) مصنوعی، ساختگی، مربوطبه طبیعت، معمولی، عادی، طبیعیدان
عملی، سرشتی، خلقی، صناعی، ذاتی