معنی طرد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طرد. [طَ] (ع مص) آمدن قوم را و درگذشتن از ایشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || راندن. دور کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). و استعمالش اکثر در گریزانیدن هوام باشد مانند مگس و زنبور و موش و پشه و مار. (آنندراج). || نفی کردن سلطان کسی را از شهر خویش. (اقرب الموارد). اخراج. اطراد. تبعید. دفع. ذود. ذیاد. تذوید. ظأف:
نمی بینی که ابلیسیت خودبین
پدید آمد سزای طرد و نفرین.
ناصرخسرو.
امیرابوالمظفر نصر، به طرد سواد و حصد فساد ایشان قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 266). فریغون ابن محمد را با چهل علم از افراد امراء، به طرد سواد و حصد فساد او فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی ص 191).
- طرد وحش، راندن حیوانات وحشی.
|| اجرا کردن خلاف در مسئله. (ذیل اقرب الموارد از مصباح). || فراهم آوردن شتران از اطراف و نواحی آن. یقال: طردت الابل طرداً؛ اذا ضممتها من نواحیها. (منتهی الارب) (آنندراج). || مقابل عکس. رجوع به طرد و عکس شود.
- طرداً للباب، بر حسب موقع. به مناسبت کار پیش. (ناظم الاطباء).
- طرد علت، علت را به تمام معلومات آن مطرد کردن. (اصول فقه).
|| کلمه ٔ طرد در اصطلاح اصول فقه، گاهی در باب معرف و گاه در باب علل استعمال می شود.اما در قسمت نخستین صاحب التلویح در تعریف اصول فقه گوید: طرد صدق کردن محدود بر چیزی است که حد بر آن بطور مطرد کلی صدق کند و این معنی گفتار اصولیان است که میگویند: هرچه در حد یافت شود در محدود نیز هست و اطراد مانع دخول غیرمحدود در حد میشود، اما عکس رابعضی بر حسب مفهوم عرفی آن بکار برده اند چنانکه گویند: هر انسانی خندان است و بعکس عرفی یعنی هر خندانی انسان است و در هر انسانی حیوان است عکس صدق نمیکندیعنی هر حیوانی انسان نیست. و بنا بر اینکه گویند: هرچه حد بر آن صدق کند محدود نیز بر آن صدق کند عکس آن این است که هرچه محدود بر آن صدق کند حد نیز بر آن صدق خواهد کرد. پس طرد حکمی کلی است نسبت به محدودبر حد و عکس حکمی کلی است نسبت به حد بر محدود. و برخی آن را چنین تفسیر کرده اند که عکس اثبات نفی است و بنابراین هرچه حد را نفی کند محدود را نیز نفی کندیعنی هرچه بر آن صدق نکند محدود هم بر آن صدق ننماید. پس عکس حکمی کلی است نسبت به آنچه محدود نباشد حدهم نیست و حاصل هر دو تعبیر یکی است و آن این است که حد بطور کلی جامع افراد محدود است - انتهی. اما ازنظر دوم یعنی طردی که در باب علل بکار میرود عبارت از دوران است. رجوع به دور شود. و آن را اطراد و طردو عکس نیز مینامند. رجوع به طرد و عکس شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اِ) طرد بن، کیسه ٔبزرگ قهوه. || طرد بضاعه، بسته ٔ بزرگ مال التجاره. || در مصر نام پارچه ای ابریشمی بوده است. (دزی ج 2 ص 33).

طرد. [طَ رَ] (ع مص) مروسیدن به شکار. (منتهی الارب). خوی گرفتن به شکار. شکارکردن. || دور کردن. طَرْد. (اقرب الموارد). || (اِ) بچه ٔ زنبور عسل. (ذیل اقرب الموارد از اللسان). || دسته ٔ زنبور عسل. || پرواز بچه های زنبور عسل. (دزی ج 2 ص 34).

طرد. [طَ رِ] (ع ص) آب باران به بول ستوران آمیخته از کثرت آمد و شد آنها. (منتهی الارب) (آنندراج).

فرهنگ معین

(مص م.) راندن، دور کردن، تبعید کردن. [خوانش: (طَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

راندن، دور کردن،
دور کردن کسی از نزد خود،
[قدیمی] = تبعید

حل جدول

راندن و دورکردن

دورکردن

راندن

دور کردن

راندن و دور کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

اخراج، تبعید، نفی بلد، رد، نفی، وازده، دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن

فرهنگ فارسی هوشیار

دور کردن، شکار کردن، رانده شده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری