معنی طرق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طرق. [طُ رُ] (اِخ) نام محلی در 16400متری مشهد، بین مشهد و جیم آباد، کنارراه مشهد به کاریز و برای کسی که از طریق نیشابور عازم مشهد باشد، میان باج ساروق و مشهد و در 908900متری طهران و در جنوب مشهد واقع است. و هر گاه از مشهدعازم تربت حیدریه باشند طرق میان مشهد و باج ساروق واقع و 11050متری مشهد است. قریه ای است به دوفرسنگی مشهد رضا علیه السلام بین راه طهران و مشهد. و رجوع به تروق و حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 183 و 314 و تاریخ افشاریه و زندیه موسوم به مجمل التواریخ ص 95 و 316 شود. دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 70هزارگزی جنوب مشهد سر راه شوسه ٔ شهنه به نیشابور. جلگه، معتدل، با 5541 تن سکنه. آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

طرق. [طُ رُ] (اِخ) دهی از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، در سه هزارگزی باختر ریوش، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن. کوهستانی و معتدل با 1415 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

طرق. [طَ] (ع مص) زدن. || زدن به مطرقه. کوفتن. || فال سنگک زدن کاهن. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ فال زدن. سنگ زدن کاهن. (زوزنی). و اصله الضرب، و منه سمیت المطرقه. (زوزنی): الطرق و الطیره و العیافه من الجبت، سنگک زدن و تشأم کردن به چیز و زجر مرغ ازجمله ٔ جبت است. (تفسیر ابوالفتوح رازی). || برکندن موی. || بول انداختن ستور در آب ایستاده. || فرودآمدن غم کسی را به شب. || (اِ) پشم. || (مص) پشم زدن به چوب جهت واخیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). دو معنی اخیر را صاحب تاج العروس بدین سیاق آورده: و الطرق، نتف الصوف او الشعر، او ضربه بالقضیب لینتفش. از این رو از لفظ طرق در تاج العروس استنباط معنی مطلق پشم نمیشود. پنبه و پشم به چوب زدن تا واخیده گردد. (زوزنی). به چوب زدن پشم. (دهار). || آمیختن جادوگر پنبه را با پشم وقت جادوگری. || برجستن گشن بر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج). گشنی کردن شتر. (زوزنی). || به شب آمدن کسی را. طروق مثله فیهما. || سست عقل شدن. یقال: طُرِق َ الرجل مجهولاً. || (اِمص) سستی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) آب گشن اشتر. (مهذب الاسماء). ماءالفحل. (تاج العروس). آب منی. (منتهی الارب) (آنندراج). || گشن. سمی بالمصدر. (منتهی الارب) (آنندراج). || هر آواز یانغمه ٔ رباب و مانند آن طرقهای جداگانه است. یقال: تضرب هذه الجاریه لک هکذا طرقاً. || خرمابن. لغت طائی است. || یک بار. یقال: اختضبت المراءه طرقاً، او طرقین، و طرقهً او طرقتین، ای مرهً، او مرتین. (منتهی الارب) (آنندراج). و یُضَمّان. (منتهی الارب). || دام و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). و یُکْسَر. (منتهی الارب). || طرق آب شور. || آب باران و جز آن که در وی شتران کمیز انداخته باشند، و منه قول ابراهیم: الوضوء بالطرق احب الی ّ من التیمم. (منتهی الارب) (آنندراج). آب ستوردررفته و میزک کرده. (مهذب الاسماء).

طرق. [طَ رَ] (ع مص) نوشیدن آب مکدر را. یقال: طرق طرقاً. || توبرتو شدن پر مرغ. (منتهی الارب). بر هم نشستن پر مرغ. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || (اِمص) سستی زانوی شتر. (منتهی الارب). ضعف الرکبتین. (مهذب الاسماء). || کجی در ساق شتر. (منتهی الارب). || از عیوب بدنی اسب است چنانکه دو زانوی آن باز وگشاده مانند دو کمانه باشد و آن عیب فاحشی است. (ازصبح الاعشی ج 2 ص 26). || (اِ) نورد مشک. || نورد شکم. ج، اطراق. || جای گرد آمدن آب. || دام صیاد. (منتهی الارب).

طرق. [طَ رِ] (ع ص) فال سنگک گیرنده. رجوع به طرقات شود.

طرق. [طُ] (ع اِ) ج ِ طراق و طریق. (منتهی الارب). || (ص، اِ) ج ِ اطرق. (اقرب الموارد).

طرق. [طُ رَ] (ع اِ) ج ِ طرقه.

طرق. [طِ] (ع اِ) پیه. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی شحم است. (فهرست مخزن الادویه). || (اِمص) توانائی. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت. || فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج). چاقی. سمن.

طرق. [طُ رُ] (ع اِ) ج ِ طریق. راهها.
- وزارت طرق، وزارتی که اداره ٔ شاهراه ها کند به ساختن و ترمیم. وزارت راه. (فرهنگستان).
|| نحوه ها. نمطها: ارتفاعات آن را حاصل میکند و به سبل و طرق آن میرساند. (تاریخ بیهقی). و اوقاف اجداد و آباء ایشان هم از پرگار افتاده، و طرق و سبل آن بگردیده. (تاریخ بیهقی). از اوقاف این تربت نیکو اندیشه باید داشت تا به طرق و سبل رسد. (تاریخ بیهقی).

طرق. [طَ رَ] (اِخ) آبی است مر بنی وقبی را. (منتهی الارب). موضعی است که تا وقباء پنج میل راه باشد. (معجم البلدان).

طرق. [] (اِخ) نام کتابی هندی که به عربی نقل شده است. (فهرست ابن الندیم).

طرق. [طُ رُ] (اِخ) قصبه ٔمرکز شهرستان طرق رود بخش نطنز شهرستان کاشان در 32هزارگزی جنوب باختری نطنز و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ نطنز به مورچه خورت. کوهستانی و سردسیر با 4430 تن سکنه.آب آن از 17 رشته قنات. محصول آنجا غلات و میوه جات وحبوبات و انگور. شغل مردان زراعت و گله داری است و عده ای برای تأمین معاش به تهران رفته برمیگردند. صنایع دستی آن گیوه چینی و تخت کشی است. تلفن و دبستان و راه فرعی به شوسه دارد. قلعه ٔ خرابه و مسجد آن قدیمی است. مزارع یحیی آباد و باقرآباد و هنجوه و ایل آباد جزء این قصبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و یاقوت آرد: قریه ای است از اعمال اصبهان نزدیک نطنزه، جایی است بزرگ مانند شهری، بین آن و اصبهان بیست فرسنگ مسافت میباشد. (معجم البلدان ج 6 ص 44). طرق درجنوب نطنز و در کنار راه نطنز به مورچه خورت میان یاهپود و گردنه ٔ طرق در 33300گزی نطنز واقع شده است.

فرهنگ معین

(مص م.) زدن، (مص ل.) شاشیدن ستوران در آب. [خوانش: (طَ رْ) [ع.]]

(طُ رُ) [ع.] (اِ.) جِ طریق، راه ها، روش ها.

فرهنگ عمید

طریق

حل جدول

راهها

راه ها

مترادف و متضاد زبان فارسی

راهها، جاده‌ها، شیوه‌ها، روش‌ها، طریق‌ها، متدها، نحوه‌ها

فرهنگ فارسی هوشیار

جمع طریق، راهها

فرهنگ فارسی آزاد

طُرُق، راهها (مفرد: طَرِیْق)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری