معنی طلا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
طلا. [طَ] (ع اِ) آب دهان که از جهت بیماری و جز آن بسته باشد. طُلْوان. طُلُوان. (منتهی الارب). || به قطران اندوده. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). || بچه ٔ آهو. (مهذب الاسماء). بچه ٔ آهو وقت زائیدن. (منتهی الارب). آهوی یکساله. (دهار). آهوبچه. (منتخب اللغات). || بچه ٔ گاو و گوسفند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || بچه ٔ هر حیوان که زنگله دارد. (مهذب الاسماء). هر ستور که سم او شکافته باشد. (منتخب اللغات). گوساله. || ریزه و خرد از هر چیزی. (منتهی الارب). ج، اَطْلاء، طِلاء، طُلْیان، طِلْیان. || شخص. رجوع به طلی شود.
طلا. [طِ / طَ] (از ع، اِ) زر (در اصطلاح فارسی). زر سرخ. بکسر اول معروف است که به عربی ذهب خوانند. (برهان). زر خالص و صاحب فرهنگ رشیدی نوشته که غالباً لفظ طلا معرب تله است که لفظ هندی است و بکسر فوقانی و تشدید لام بمعنی زر و بمعنی ملمع کردن و ملمع نیز آمده است و در سراج نوشته که طلا بمعنی زر سرخ در اصل به تای قرشت بود بسبب اختلاط عجم و عرب به طای مطبقه نوشته اند حتی که مطلا بمعنی زراندود استعمال کنند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به زر طلا شود:
زمین را برنگ طلا رنگ داد [مهر]
جهان را ز نو فر واورنگ داد.
فردوسی.
وجود مردم دانا بسان زرّ طلاست
که هر کجا که رَوَد قدر و قیمتش دانند.
سعدی.
از پی دیدن نهی گر به دم تیغ دست
زخم فشاند چو مهر در عوض خون طلا.
حسین ثنائی.
- طلای جعفری. رجوع به زر جعفری شود.
- طلای دست افشار. رجوع به زر دست افشار شود.
- طلای سفید، پلاتین. نوعی اززر که سفیدرنگ و گرانبهاتر از طلای زرد است.
- امثال:
طلا که پاک است چه محنتش (یا حاجتش، یا منتش) به خاک است.
طلا. [طَ] (اِخ) کوهکی است (چنین یافتم در شعر هذلیین و در شعر دیگران به ظاءمعجمه و آنجا واقعه ای بوده است). (معجم البلدان).
طلا. [طَ] (اِخ) قلعتی است به آذربایجان (این لفظ عجمی و اصل آن تلاست، چه در کلام عجم طاء و ظاء و ضاد و ثاء و حاء و صاد خالصه و جیم خالصه نیست). (معجم البلدان).
زر؛ فلزیست زرد رنگ گران بها و کمیاب که بسیار شکل پذیر، چکش خوار و قابل تورق و مفتول شدن می باشد. در مجاورت آب و هوا نیز زنگ نمی زند، مجازاً گران بها، نایاب. [خوانش: (طَ) [ع.] (اِ.)]
فلزی زردرنگ، چکشخوار، و گرانبها که در ضرب سکه و ساختن جواهر به کار میرود، زر،
* طلای سفید: (شیمی) = پلاتین
طلی
* طلا کردن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] مالیدن داروی مایع بر عضوی،
آلتون، زر
عنصر شماره 79
مدال قهرمان
زر
تلا، زر
ذهب، زخرف، زر، عسجد،
(متضاد) سیم، فضه، نقره، شی کمیاب، شخصبسیارارزشمند، شراب، می پخته
تلا واژه ای پارسی است که آن را چون تپیدن و تاس به طا ء معرب نویسند (زیر واژه ی طاس) پارسی است و آن را به عربی ذهب خوانند طلا به معنی زر سرخ دراصل به تای قرشت به سبب اختلاط عرب و عجم به طای مطبقه نوشته اند (سراج) تازی است از طلا ء که طلی ممال آن است در فرهنگ عربی به فارسی لاروس طلا ء و طلی هیچ یک با آرش زر نیامده زر نوزاد آهو، هر چیز کوچک، بچه ی گاو و گوسفند، تن جانور هر چه آن را در مالند بر چیزی اندود، دوایی رقیق که بر عضو مالند، قطران، زر ذهب جمع: طلاجات (غلط) . یا زر طلا (طلی) زراندای مذهب مطلا کننده، زر خالص که برای اندود کردن و طلا کردن مس و چیزهای دیگر به کار رود، نوعی شراب غلیظ که به سیاهی زند می پخته. یا طلای دو بتی. اشرافیی که هر دو روی آن صورت داشته باشد. یا طلای سفید. فلزیست سفید رنگ شبیه به نقره و سنگین ترین فلزیست که در صنعت به کار می رود. وزن مخصوص آن 64 , 21 و درجه گداز آن 1755 درجه سانتی - گراد است. خواص چکشخواری تورق و مفتول شدن را بوجه اعلی داراست پلاتین. یا طلای سیاه. نفت. زر، زر سرخ