معنی طم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
طم. [طِم م] (ع اِ) آب. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || آنچه بر آب گرد آید یا آب آورد. (منتهی الارب). گیاهی که بر آب باشد و آب اورا بیرون اندازد. (منتخب اللغات). || دریا. (دهار) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). || (ص) کثیر. (منتهی الارب). عدد بسیار. (منتخب اللغات). || مال بسیار، و منه: جاء فلان بالطم و الرم، ای بالمال الکثیر. || مرد رسا. (منتهی الارب). زیرک. (منتخب اللغات). || شگفت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || آنچه ازو شگفت آید. (منتخب اللغات). در شگفت آورنده. (منتهی الارب). || شترمرغ نر. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (فهرست مخزن الادویه). || شرم کلان مرد. (منتهی الارب). || اسپ نیک. (منتخب اللغات). اسپ نیکورو. (منتهی الارب).
طم. [طَم م] (ع مص) بسیار گردیدن آب. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). طُموم. || پر کردن خنور. (منتهی الارب). پر کردن ظرف. (منتخب اللغات). || غالب آمدن. غلبه کردن. (دهار). بسیار شدن چیز بحد فوق شدن و غالب گردیدن. (منتهی الارب). قوی و افزون شدن چیزی. (زوزنی). دشوار گشتن. || موی بریدن. (تاج المصادر). بریدن مو. (منتخب اللغات). بریدن موی را یا گره زدن. (منتهی الارب). گره زدن و بافتن مو. (منتخب اللغات). || بر درخت برآمدن مرغ. || سبک شدن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب). طمیم. || نرم نرم رفتن. نرم نرم دویدن. طمیم. (منتهی الارب). || بروی زمین رفتن. (منتخب اللغات). || انباشتن. (تاج المصادر). بسنگ گرفتن چاه. (منتخب اللغات). چاه انباشتن. (زوزنی). درانباشتن چاه و برابر کردن. || گُزیدن بعضی از چیز را. (منتهی الارب). || پیراستن. || بروز چیزی درآمدن. (زوزنی).
آب و خاک، خشک و تر، کم و زیاد، قلیل و کثیر، مال بسیار. [خوانش: و رم (طِ مُّ رِ مُ) [ع.] (اِمر.)]
دریا
آب، آنچه بر آب گرد آید، دریا
طِمّ، آب زیاد- تعداد زیاد- اسب خوب..،
طَمّ، دریا،