معنی طماع در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

طماع. [طَ] (ع مص) طماعیه. آزمند گردیدن و حریص گشتن. || امید داشتن. (منتهی الارب).

طماع. [طَم ْ ما] (ع ص) بسیارحرص. (منتخب اللغات). طمعکننده. (مهذب الاسماء). پرطمع. طمعکار: او را یعقوب جندی گفتندی، شریری طماعی نادرستی... (تاریخ بیهقی ص 685).

فرهنگ معین

(طَ مّ) [ع.] (ص.) بسیار طمع کننده.

فرهنگ عمید

پرطمع، طمع‌کار، حریص، آزمند،

حل جدول

آزمند، حریص

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آزمند

مترادف و متضاد زبان فارسی

آزمند، پرحرص، حریص، طمع‌ورز، پرطمع، آزور، دندان‌گرد، طمع‌کار،
(متضاد) قانع، افزون‌خواه، زیادخواه، افزون‌طلب

فرهنگ فارسی هوشیار

حریص، طمعکار

فرهنگ فارسی آزاد

طَمّاع، آزمند- پُر طمع- پُر حرص،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری