معنی عبدالحکیم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عبدالحکیم. [ع َ دُل ْ ح َ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم. رجوع به ابواسحاق عراقی شود.

عبدالحکیم. [ع َ دُل ْ ح َ] (اِخ) ابن شمس الدین الهندی السیالکوتی از فضلاء سیالکوت لاهور هندوستان. او راست: عقاید السیالکوتی. حاشیه بر تفسیر بیضاوی که ناقص است. زبده الافکار. حاشیه بر شرح عقاید نسفیه. حاشیه بر جرجانی در منطق. حاشیه بر قطب بر شمسیه منطق. حاشیه بر مطول و حاشیه بر شرح تصریف العزی. وی به سال 1067 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).

عبدالحکیم. [ع َ دُل ْ ح َ] (اِخ) الافغانی القندهاری، فقیه حنفی و از زهاد بود. وی به دمشق ساکن شد. و از عمل خویش ارتزاق میکرد. عمری دراز یافت و به سال 1326 هَ. ق. به دمشق درگذشت.او را شروح و حواشی چند است از جمله: شرح الکنز در فقه حنفی. شرح بخاری. شرح الهدایه. شرح المنار. شرح الشاطبیه و حاشیه بر شرح بخاری. (از الاعلام زرکلی).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر