معنی عشقی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عشقی. [ع ِ] (ص نسبی) منسوب به عشق. رجوع به عشق شود.
- غزل عشقی، غزل که مطالب عشقی را شامل باشد.
|| در اصطلاح عامیانه، آنکه بمیل و هوی و هوس خود کار کند، مثلاً گویند: فلانی آدمی عشقی است. (از فرهنگ فارسی معین).

عشقی.[ع ِ] (اِخ) (میرزاده ٔ...) نام او محمدرضابن حاج سیدابوالقاسم کردستانی، و از شعرای قرن اخیر ایران بوده است. وی به سال 1272 هَ.ش. در همدان متولد شد و به آموختن ادب و شعر پرداخت. ذوق و احساسات ادبی او آمیخته با احساسات وطن پرستی و آزادیخواهی و اصلاح طلبی بود. در جسارت و ازخودگذشتگی و بی باکی کم نظیر بود. عشقی در دوران جنگ بین المللی اول به کشور عثمانی رفت و در دارالفنون آنجا تحصیل کرد. وی روزنامه ٔ «قرن بیستم » را که حاوی مقالات و اشعار تند ضد هیئت حاکمه بود در تهران انتشار داد، و ظاهراً بسبب همین مقالات بسال 1303 هَ.ش. / 1342 هَ.ق. به دست دو تن ناشناس کشته شد و جسد او را در ابن بابویه تهران بخاک سپردند. عشقی در اپرای معروف «رستاخیز»، رستاخیز شاهان بزرگ ایران را نشان میدهد که یکایک به صحنه می آیند و بحال کشور ایران افسوس میخورند و افتخارات دوره های گذشته را بیاد می آورند. تابلوهای «ایده آل » و «کفن سیاه » او هر یک شامل انتقاد اوضاع اجتماعی ایران است. دیوان وی مکرر بطبع رسیده است. (از فرهنگ فارسی معین).ملک الشعراء بهار در رثاء وی سروده است:
وه که عشقی در شباب زندگی
از خدنگ دشمن شب رو بمرد
شاعری نو بود و شعرش نیز نو
شاعر نو مرد و شعر نو بمرد.

مترادف و متضاد زبان فارسی

عاشقانه، محبت‌آمیز، دلبخواهی، هوسانه

فرهنگ فارسی هوشیار

کسی که بمیل و هوی و هوس خود کار کند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر