معنی عفت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عفت. [ع َ] (ع مص) برتافتن. (از منتهی الارب). || شکستن بی متفرق و جدا ساختن. (از منتهی الارب). پیچاندن. و شکاندن چیزی را. شکاندن بدون از هم جدا ساختن. (از اقرب الموارد). برنجانیدن دست تا بشکند. (تاج المصادر بیهقی). || دست برتافتن کسی را. || شکسته گفتن سخن رااز لکنت زبان. و تکلف نمودن در عربیت. (از منتهی الارب). شکستن از لکنت. (تاج المصادر بیهقی). تکلف کردن در عربیت و فصیح نشدن، و گویند پیچاندن سخن را از راه خود و شکستن آن به جهت لکنت. (از اقرب الموارد).

عفت. [ع ِف ْ ف َ] (ع اِمص) عفه. نهفتگی و پاکدامنی. (مهذب الاسماء). پرهیزگاری و پارسائی. و احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات حرام. (از غیاث اللغات). یکی از فضایل اربعه نزد قدما (حکمت، شجاعت، عفت، عدالت). هیئتی که مر نیروی شهوت راست و واسطه ٔ بین فجور و خموراست و گفته اند که عفت ترک شهوت است نسبت به هر چیزی که تصور رود از امور و مشتهیات نفسانی در این جهان. (از کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از کیفیات نفسانیه است و از اقسام خلقیات می باشد، و آن خلقی است که افعال متوسط بین فجور و خمود از آن صادر می شود، و خمود وفجور و طرف لذت اند و از رذائل اند. و گویند عفت آن است که قوت شهوت مطیع نفس ناطقه باشد تا تصرف او به اقتضای رأی او بود و اثر خیریت در او ظاهر شود و از تعبد هوای نفس و استخدام لذات فارغ. (از فرهنگ علوم عقلی از اسفار ج 2 ص 38 و اخلاق ناصری ص 74). اعتدال در قوه ٔ شهویه. پاکی. طهارت. زهد. تقوی. حیا. شرمساری. عفاف. کف نفس. تعفف. و رجوع به عفه شود:
با چهره ماه و طینت زهره
با زهره شیر و عفت زهرا.
منوچهری.
نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل و خوبی سیرت و عفت و دیانت. (تاریخ بیهقی ص 94). هرچند در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت. (کلیله و دمنه).
- باعفت، پارسا و زاهد و پاکدامن و با شرم و حیا وپرهیزکار. (ناظم الاطباء).
- بی عفت، بی شرم و حیا.
- بی عفتی، بی شرمی. بی حیایی.

فرهنگ معین

(عِ فّ) [ع.] (اِمص.) احتراز از محرمات خصوصاً از شهوات. پاکدامنی، پرهیزگاری، پارسایی.

فرهنگ عمید

بازایستادن از حرام، پارسایی کردن،
پرهیزکاری، پارسایی، پاکدامنی، ترک شهوت،

حل جدول

ناموس

پاکدامنی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پاکی، شرافت، شرف، عصمت، عفاف، ناموس، نجابت،
(متضاد) آلوده‌دامنی، بدکارگی، ناپارسایی، ناپرهیزگاری

فرهنگ فارسی هوشیار

نهفتگی و پاکدامنی، پارسائی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر