معنی علق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
علق. [ع ُ ل َ] (ع اِ) بلا و سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گروه بسیار. || مرگ ها. || کارها. (منتهی الارب) (آنندراج). || ج ِ عُلقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
علق. [ع َ] (ع مص) دشنام و ناسزا دادن. (از اقرب الموارد). || آزردن به زبان. || چریدن شتر سرهای درختان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || مکیدن انگشت. (از اقرب الموارد). || چسبیدن زالو در حلق شخص (فعل آن مجهول بکار میرود). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || (اِ) بهترین هر چیزی. || انبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درختی که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دشنام. (منتهی الارب) (آنندراج). || شکافی که از جالباسی و امثال آن در لباس پیدا میشود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
علق. [ع َ] (اِخ) مخلاف و ناحیه ایست در یمن. (معجم البلدان).
علق. [ع َ ل َ] (ع مص) به دل دوست داشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خصومت کردن. || درآویختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || آویختن. (اقرب الموارد). || باردار گردیدن. || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || چریدن. (از اقرب الموارد). || شروع کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص) خصومت و دشمنی همیشگی. || عشق و محبت دائمی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || حب ّ و دوستی. || (اِ) خون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خون بسیار سرخ. || خون سطبر و غلیظ. || خون بسته. || زالو. || هر چیز که آویخته شود. || گلی که به دست چسبد. || آنقدر از درخت و علف که روزگذار ستور باشد. || معظم و بیشتر راه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || میانه ٔ راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || چوبی که بدان چرخ چاه آویزند. || چرخ چاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || ریسمان دلو. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ریسمان به چرخ آویخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || دلو بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). || باقی مانده ٔ روغن در دلو، که برای چرب کردن بدان مالیده اند. (از ذیل اقرب الموارد). || گوشه ای که بکره ٔ چاه را بدان آویزند. (منتهی الارب) (آنندراج). || محور جمیعا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || أصاب ثَوبَه ُ علق، به جامه ٔ او چیزی چسبید که آن را شکافت. || نظره من ذی علق، نگاهی از شخص دوست دارنده و عاشق. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
علق. [ع َ ل َ] (اِخ) (ذو...) کوهی است از بنی اسد (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب)، که در آن یومی (جنگی) بزرگ دارند. (از معجم البلدان) (منتهی الارب). و بر بالای آن تخته سنگی سیاه قرار دارد. (از معجم البلدان).
علق. [ع َ ل َ] (اِخ) نام سوره ٔ 96 از قرآن کریم، مکی است و دارای 19 آیت.
علق. [ع ِ] (ع مص) دانستن و آگاه شدن و دریافتن. || به دل دوست داشتن. || کشتن و به قتل رساندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خصومت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درآویختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || باردار شدن. || چسبیدن زالو در دهان ستور به وقت آب خوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || شروع کردن. || (ص، اِ) دوست دارنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پیرو. || گرانمایه از هر چیز. || انبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خنور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || می. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || می کهنه. || جامه ٔ نیکو. || سپر. || شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، أعلاق، عُلوق.
علق. [ع ُ ل ُ] (ع اِ) مرگ ها. || کارها. || گروه بسیار. (از اقرب الموارد).
خون، خون بسته شده، مقداری گِل که به دست بچسبد، زالو. [خوانش: (عَ لَ) [ع.] (اِ.)]
هر چیز گران بها، جامه نفیس. [خوانش: (عِ لْ) [ع.] (اِ.)]
هرچیز خوب و گرانمایه، نفیس و گرانمایه از هرچیز،
* علق مضنه: [قدیمی] چیزی گرانمایه که به آن بخل میورزند،
نودوششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای نوزده آیه، اقرٲ،
(زیستشناسی) [قدیمی] زالو،
[قدیمی] خون، خون بسته،
[قدیمی] مقداری از گِل که بهدست میچسبد،
[قدیمی] هر چیز آویخته،
نخستین سوره ای که نازل شد، از سوره های سجده دار قرآن، سوره نود وششم قرآن
نخستین سوره ای که نازل شد، از سوره های سجده دار قرآن، سوره نود و ششم قرآن
خون، زالو، لو
خون بسته
عَلَق، خون-خون سرخ و غلیظ-زالو-گِل چسبناک- محبت- دشمنی،
عَلَق، نام سوره 96 قرآن که مکّیه است و 19 آیه دارد و بنا بر مشهور شامل اولّین آیات نازله بر حضرت رسول و اولین سوره قرآن بر حسب زمان می باشد،