معنی عمل کردن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

عمل کردن. [ع َ م َ ک َدَ] (مص مرکب) انجام دادن. کاری کردن:
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
چون عمل کردی شجر بنشاندی
اندر آخرحرف اول خواندی.
مولوی.
|| به کار بردن. معمول داشتن. بجای آوردن. بکار بستن: به قانون عمل کردن، به دستور عمل کردن، به فرمان عمل کردن، به فتوی عمل کردن: عالمی است که تقریر مسائل شرعی می کند، مردمان بدو عمل کنند و خود بدو عمل نمی کند. (قصص الانبیاء ص 171).تا به گفتار خود عمل نکنی در دیگران اثر نکند. (گلستان سعدی). دیگر آنکه علم آموخت و عمل نکرد. (گلستان). هرکه علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راندو تخم نیفشاند. (گلستان). || کار کردن. (ناظم الاطباء). اثر کردن.
- عمل کردن مزاج، اجابت مزاج.
- عمل کردن مسهل، اثر کردن مسهل بر معده و اجابت کردن آن. کار کردن معده. راندن شکم.
|| عمل جراحی کردن. دستکاری و جراحی کردن در اندامی. || (اصطلاح نحو) رفع یا نصب یا جر کلمه ٔ بعد را سبب شدن. رجوع به عامل شود. || امتحان نمودن. (ناظم الاطباء).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کَرنت

فرهنگ فارسی هوشیار

انجام دادن (مصدر) رفتار کردن انجام دادن: اقبال تو بلندی نمود و خدای تعالی به مصلحت خود عمل کرد. . .

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر