معنی عواد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
عواد. [ع ِ] (ع مص) بازگشتن به کار و امر اول. (از اقرب الموارد). معاودت. (ناظم الاطباء). خوی کردن و عادت نمودن به چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت خویشتن قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). مُعاوده. رجوع به معاوده و معاودت شود.
عواد. [ع َ / ع ِ /ع ُ] (ع اِ) چیز و خواسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه کسی دوست میدارد. (از اقرب الموارد): عُد، فان ّ لک عندنا عواداً حسنا؛ بازگرد، زیرانزد ماست برای تو آنچه را میخواهی و دوست داری. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عواد. [ع َ دِ] (ع اِ فعل) امر است، مثل نَزال ِ و تراک، یعنی عود کن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). اسم فعل قیاسی است که بر وزن فَعال ِ آمده و بمعنی عُد (بازگرد) میباشد.
عواد. [ع َ] (ع اِمص) برّ و نیکی و لطف و مهربانی. (از اقرب الموارد).
عواد. [ع ُوْ وا] (ع ص، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عائد شود.
عواد. [ع َوْ وا] (ع ص) کسی که عیادت از بیمارمیکند. (ناظم الاطباء). || رباب نواز. (منتهی الارب) (آنندراج). رباب نواز و عودنواز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بربطزن. (دهار):
می خوشخواره ٔ خوشبوی همی خور در باغ
قمری و بلبل عواد خوش و صناج است.
مسعودسعد.
عواد.[ع َ دِن ْ] (ع ص، اِ) عوادی. ج ِ عادیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عادیه و عوادی شود.
عودنواز، نوازندۀ عود،
رود نواز (رود عود)، انجوج فروش (انجوج عود از گیاهان) (صفت) عود نواز.