معنی عکاس در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
عکاس. [ع ِ] (ع مص) ناصیه ٔ یکدیگر را گرفتن. || قلب کردن و معکوس کردن سخن. (از اقرب الموارد). معاکسه. و رجوع به معاکسه شود.
عکاس. [ع ِ] (ع اِ) رسن که بدان دست شتر با مهار بندند تا رام گردد. (منتهی الارب). عکاس البعیر؛ ریسمانی است که در «خطم » شتر تا «رسغ» دست او بندند تا رام گردد. (از اقرب الموارد). در مثل گویند «دون هذا الامرعکاس و مکاس »یعنی سوای این کار موی پیشانی یکدیگر گرفتن است، یاآن از اتباع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
عکاس. [ع َک ْ کا] (اِ ع، ص، اِ) کسی که عکاسی میکند و عکس می اندازد. (ناظم الاطباء). آنکه شغلش عکس برداری است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عکس شود.
(عَ کّ) [ع.] (اِ. ص.) آن که شغلش عکس برداری است.
کسی که عکس برمیدارد، آنکه پیشهاش عکاسی است،
فوتوگراف
فرتورگر
آنکه شغلش عکسبرداری میباشد