معنی غار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غار. (ع اِ) سوراخ در کوه. (دهار). دره و شکاف کوه. (برهان) (دستور اللغه). سوراخ کوه. (مهذب الاسماء). سمج که در کوه باشد. شکاف کوه که به خانه مانند باشد. شکاف عمیق در کوه به سوی پستی. سوراخ زمین و یا گود بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد. سوراخی که جانور صحرائی در آن مأوی کند. مغار. مغاره. (منتهی الارب). کهف. (دهار). دره. (صحاح الفرس). گویه. دهار. (برهان). مغاره که اسم جنس میباشد. (قاموس الاعلام).شکاف کنده. شکفت. ج، غیران، اغوار. مغاره فی الجبل کانه سرب. (معجم البلدان یاقوت). اشکفت:
ز جای اندرآمد [اژدها] چو کوهی سیاه
تو گفتی که تاریک شد مهر وماه...
دهن باز کرده چو غار سیاه
همیکرد غران بدو در نگاه.
فردوسی.
در و غار جای کمین شماست
بر و بوم کوه و زمین شماست.
فردوسی.
که ناگاه گردی برآمد ز دشت
که کوه و در و غار ازو تیره گشت.
فردوسی.
به پیش اندرآمد یکی غارتنگ
سه جنگی پس اندر بسان پلنگ.
فردوسی.
به کوه اندرون جای تنگش گزید
نگه کرد غاری بنش ناپدید.
فردوسی.
وزآن پس بفرمود افراسیاب
که از کوه و غار و بیابان و آب.
فردوسی.
سواران چو شیران جسته ز غار
که باشند پرخشم روز شکار.
فردوسی.
از تیر تو در باره ٔ هر حصنی راهیست
وز خشت تو اندر بر هر کوهی غاریست.
فرخی.
او مار بود و مار چو آهنگ او کنی
اندر جهد ز بیم به سوراخ تنگ غار.
منوچهری.
بزدم بر سر دیوار تو برخاری
کجکی گرد تو همچون دهن غاری.
منوچهری.
یکایک پراکنده بر دشت و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
به کوهی دگر بود غاری فراخ
فرازش کمربست و بن دیولاخ.
(گرشاسب نامه).
ز علم است غار علی سنگ نیست
نشاید به سنگ افتخارعلی.
ناصرخسرو.
ابلیس لعین دست گشاده ست به غارت
ایزدت بدین سختی از این بست در این غار.
ناصرخسرو.
ببینی به غار اندرون یکسره
سر او ضیاع و عقار علی.
ناصرخسرو.
چون خفت در آن غار برون ناید از آن مار
بیرون نکشی پایش از آنجای چوکفتار.
ناصرخسرو.
نی نی که تو بر اشتر تن شهره سواری
وندر ره تو جوی و جر و بیشه و غار است.
ناصرخسرو.
گر باز بدام اودرآویزد
غاری بود آن و سهمگین غاری.
ناصرخسرو.
پیاده به بسی چون بسته بر خر
تهی غاری به از پرگرگ غاری.
ناصرخسرو.
چونانکه به غاردر پیمبر
من نیز کنون چنان به غارم.
ناصرخسرو.
آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غار
غرش افکنده و عریان به خراسان یابم.
خاقانی.
ناکرده مکر مکیان جان محمد را زیان
چون عنکبوتی در میان پروانه ٔ غار آمده.
خاقانی.
یا هیچ عنکبوت سطرلاب کس شنید
کآب دهن تنید وزان بند غار کرد.
خاقانی.
که زیر دامن این دیر غاریست
درو سنگی سیه گوئی سواریست.
نظامی.
اژدها گرچه خسبد اندرغار
شیر نر بر درش نیابد بار.
نظامی.
همه میلش به کوه و غار باشد
ندیمش گرگ و میش و مار باشد.
نظامی.
به رنج و راحتش درکوه و غاری
حرم ماری و محرم سوسماری.
نظامی.
تا به غاری رسید دور از دشت
که به رؤیای آدمی نگذشت.
نظامی.
چون درآمد شکارزن به شکار
اژدها خفته دید بر در غار
دهنی چون دهانه ٔ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری
گور چون شاه را ندید قرار
آمد از دور و درخزید به غار
شه دگر باره در گرفتن گور
شد در آن غار تنگنای به زور
آمد از تنگنای غار برون
گشت جویای راه و راهنمون
راه در گنجدان غار کنند
گنج بیرون برند و بار کنند.
نظامی (هفت پیکر).
تنگ بود غار تو با غور او
هیچ بود عمر تو با دور او.
نظامی.
تا بتند عنکبوت بر در هر غار
پرده ٔ عصمت که پود و تار ندارد.
عطار.
می بگویند اندر آن گفتار نیست
از برون جویند کاندر غار نیست.
مولوی.
چه خورد شیر شرزه دربن غار
باز افتاده را چه قوت بود.
سعدی (گلستان).
نخورد شیر نیم خورده ٔ سگ
ور بسختی بمیرد اندر غار.
سعدی (گلستان).
صدیق با محمد بر هفتم آسمان است
هرچند او بظاهر در غار می نماید.
(نقل از ص 121 انیس الطالبین).
|| حفره. وهده. نشیب. مغاک. زمین پست. زمین گود. زمین چال. جای نشیب در کوه. (منتهی الارب). هر زمین پست هموار:
همه غار و هامون پر از کشته بود
سر دشمن از جنگ برگشته بود.
فردوسی.
ز کوه و ز هامون و از دشت و غار
ز یزدان همی خواستی زینهار.
فردوسی.
|| الغاران، فم الانسان و فرجه. (معجم البلدان). || زمین نم دار که آب در او فروشده باشد. (منتهی الارب). || گروه بسیار از مردم. (منتهی الارب). جمع کثیر از مردم. الجماعه من الناس. (معجم البلدان). || لشکر. (مهذب الاسماء). (منتهی الارب). یقال التقی الغاران، ای الجیشان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). قال ابوالحسین: لما انحاز الزبیریوم الجمل، مرّ بماء لبنی تمیم، فقیل للاحنف بن قیس: هذا الزبیر قد اقبل. قال و ما اصنع به ان جمع بین هذین الغارین و ترک الناس و اقبل - یرید بالغارین المعسکرین. (عقدالفرید ص 80 جزء 5). || غله که از جائی به جائی برند. (منتهی الارب). || رشک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (بحرالفضائل). رشک بردن. (دهار). الغار لغه فی الغیره بالکسر، یقال فلان شدیدالغار علی اهله، ای الغیره و قال ابن القطاع: غارالرجل علی اهله یغار غیره و غاراً. و قال ابوذؤیب یشبه غلیان القدر بصخب الضرائر:
لهن ّ نشیج بالنشیل کأنها
ضرائر حرمی تفاحش غارها.
(تاج العروس). رشک خوردن بر زن خود. (منتهی الارب). الغار لغه فی الغیره. (معجم البلدان). || گرد. (منتهی الارب). و الغار الغبار عن کراع. (تاج العروس). || برگ درخت رز. (منتهی الارب). ورق الکرم. (تاج العروس). || غار اعلی، کام. آنچه پس استخوان تُنک بالائین دهن باشد. یا شکاف مابین هر دو زنخ یا اندرون دهن. (منتهی الارب). هر یک از دو تهیگاه درون دهان در زیر و بالا: غار اعلی و غار اسفل، دو گشادگی در درون دهان. غار اعلی، کام زبرین. غار اسفل، کام زیرین. الغار، الفم بغطائه الحنکین. (معجم البلدان). || سرداب. || سنگ سفیدفام. (بحرالفضائل). || پیمانه ای است به قدر صد قفیز مر اهل نسف را. (منتهی الارب). مکیالی بوده است اهل خوارزم را و آن معادل است با ده غور. (مفاتیح خوارزمی ص 43). مکیالی بوده اهل نسف را و آن صد قفیز است و قفیز در آنجانه من و نیم بوده. (مفاتیح خوارزمی ص 43).
غار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان. دانیمو. برگ بو. سقلیموس. ذافنی. لوره. باهشتان. لادرس. سنگ. امیر اوفوسدونس. دهمست. نباتی خوشبوی. (منتهی الارب) (بحرالفضائل). || درختی است بزرگ روغن دار و منه دهن الغار. (منتهی الارب). درختی است بزرگ کثیرالنفع که پازهر گزیدگی مار است. نام درختی است در بادیه. (مهذب الاسماء). گیاهی باشد که چون بسوزندش بوی خوش کند و تخم آن را حب الغار و درخت شجرالغار خوانند. (برهان). و برهان ذیل دهمست، آرد:... عربان آن را سکران خوانند. و نیز پنج انگشت را غار گویند «ثابتی 199» (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). و این لوریه ٔ یونانی است که از آن تاج میکرده اند و نزد آنان محترم بوده. دهمست، درخت غار است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). حب الغار. این دارو را نیز الدهمست گویند. روغن او ماندگی ببرد. مغز او معده راسست کند و قی آرد روغن او هم این فعل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). دهمست، نام فارسی غار است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). در معجم البلدان آرد: نبات طیب الرائحه علی الوقود و منه السوس. و صاحب تاج العروس گوید: ضرب من الشجر و قیل شجر عظام له ورق طوال اطول من ورق الخلاف و حمل اصغر من البندق اسود یقشر له لب ّ یقع فی الدواء و ورقه طیب الریح یقع فی العطر یقال لثمره الدهمشت واحدته غاره و منه دهن الغار. و صاحب اختیارات بدیعی آرد: درختی بزرگ است و ورق وی درازتر از ورق بید شود و حب وی از بندق کوچکتر شود بمقدار فستقی و صفت آن گفته شد و به یونانی ذاقنی (ذافنی) گویند و بعضی بود که ورق آن باریک بود و بعضی پهن تر بود و هر دو نوع در زمین سنگستان روید و بهترین آن برّی بود و قوّت وی در ورق بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در سیم و وی را طلا کردن با شراب بر بهق نافع بود و با سویق بر ورقها و درد اعصاب و ضیق النفس و انتصاب را لعق کردن نیکو بود. صاحب منهاج گوید: چون بر معده تمرح کنند قی را حرکت دهد و درد رحم و مثانه را نافع بود و سنگ بریزاند و شربتی از وی نیم مثقال بود و دو درم از وی مستعمل بود، و صاحب جامعگوید چون بیاشامند مرخی معده بود و قی را حرکت دهد و ورق وی چون تر بکوبند و بر گزندگی زنبور نحل ضماد کنند سودمند بود و پوست بیخ وی چون چهار دانگ نیم باشراب ریحان بیاشامند سنگ بریزاند و علت جگر را زایل گرداند. صاحب فلاحه گوید: اگر یک ورق در وی بچینند ورها نکنند که بر زمین افتد و خلف گوش خود نگاه دارند چندانکه شراب خورد مست نشود و گویند چون چوب وی بیامیزند در موضعی که طفل در آن موضع خسبد و در خواب ترسد دیگر نترسد و ورق وی چون بپزند با سرکه بدان مضمضمه کنند درد دندان را نافع بود و بدل غار سنتر است به وزن آن - انتهی. و در ترجمه ٔ صیدنه، ابوریحان آرد: به هندوی سنگ گویند و بعضی امیر گویند و به لغت رومی اوفوسدونس گویند و روغن او را به تازی دهن الغار گویند. و بشر گوید غار را به لغت پارسی ده مست سنگ گویند و دانه های او به اندازه ٔ لوبیا بود و برگ سپید باشد. ارجانی گوید دانه ٔ درخت غار به فندق خرد مشابهت دارد و پوست او نیل بود چون به انگشت فسرده شود و بدو نیمه شکافد و رنگ سیاه بود که به زردی زند و مزه و بوی او به مشام و مذاق خوش باشد و جرم او چرب بودو طبع درخت غار گرم است در دو درجه و آماسهاء زهدان تحلیل کند و نیش کژدم را مفید است و دردها که در «اعصانی باشد» جمله را منفعت کند و بول و خون حیض از رحم و مثانه براند و تافتن و پیچاک را مفید است و بادهاء غلیظ که در امعا بود تحلیل کند و علت ضیق النفس را سود دارد و پوست بیخ درخت غار چون به شربت خورده شود سنگ مثانه و گرده را بشکند و بدل او در ادویه پوست گشنیز خشک است - انتهی. و در تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل غار آمده است: نام درختی است که تا هزار سال میماند نزد یونانیین به غایت محترم بوده برگش خوشبو و شبیه به برگ زیتون و قسمی ازآن شبیه به برگ بید و ثمرش بقدر فندق و پوست او رقیق و سیاه و مغز تخمش سرخ مایل به زردی و خوشبو و تلخ در آخر دوم گرم و خشک و دانه ٔ او گرم تر از سایر اجزاء و طبیخ برگ او موافق رحم و مثانه و ضمادش جهت گزیدن زنبور و با نان و به دستور با آرد جو برشته جهت تسکین دردهای حار و مضمضه ٔ طبیخ او با سرکه جهت درد دندان و پاشیدن آب او در خانه ها جهت گریزانیدن هوام وآشامیدن آن مقئی و افتراش آن باعث گریختن هوام و مگس است و حب الغار محلل و مدرّ تریاق جمیع سموم و کشنده ٔ جنین و مقوی فهم و رافع ربو و ضیق النفس و سرفه ٔ کهنه و ریاح غلیظه و مغص و قولنج و امراض جگر و گرده و مثانه و حصاه و سپرز و وسواس و صرع و درد کمر و مفاصل و احتباس حیض و با عسل جهت قرحه ٔ امعا و ریه و قطور او با روغن گل و سرکه جهت گرانی سامعه و دوی و طنین و ضماد او جهت بهق و تحلیل اورام بارده مفید و قدر شربتش یک مثقال و بدلش ساذج است یا حب محلب یا جنطیانا یا بادام تلخ و مرخی معده و مصلحش انیسون و مضرّ سینه و مصلح آن کتیرا و فرزجه. حب الغار مسقط جنین و سعوط او جهت لقوه و جلوس در طبیخ او جهت امراض مقعد و رحم نافع است و پوست بیخ درخت او قدر نه قیراط جهت اخراج حصاه و امراض بارده ٔ جگر نافع و با خود داشتن چوب او باعث قضای حاجتها و قبول عامه و ازدیاد جاه و شستن بدن با آب او در حمام مبطل سحر و گویند چون قبل از طلوع آفتاب روز چهارشنبه بخور کنند کسی که مفقودالزوج باشد ازدواج میسر گردد و مجرب دانسته اند و روغن غار که دانه ٔ او را پخته آنچه بر روی آب بایستد بردارند و یا از عصاره ٔ برگ تازه و دانه ٔ او با روغن زیتون ترتیب دهند و مفتح دهنهای رگها و محلل و رافع اعیا و درد عصب و قشعریره تبهای بارده و درد گوش و نزلات و جرب و حکه و قوبای بلغمی و داء الثعلب و قروح الریه و اختلاج اعضا و سعوط او جهت شقیقه. و شربت او کشنده ٔ کرم معده و مغثی است و نوعی از غار می باشد که به یونانی خاماذافنی گویند. شاخهای او بلندتر وبرگش عریض تر و خشونت آن بیشتر و در مغرب با آن دباغت میکنند. حمول عصاره ٔ او مدرّ حیض و شرب برگ او با شراب مسکن مغص است - انتهی. و در فهرست مخزن الادویه ذیل شجرهالغار آرد: دهمشت است، و ذیل رند گوید: به عربی آس برّی است و به لغت شام غار و گویند صندل است، و ذیل ذاقنی (ذافنی) آرد: اسم یونانی غار است درختی است بزرگ در بادیه و میوه ٔ آن به شکل فندقی خرد باشدو دهن الغار از آن باشد. و صاحب مخزن الادویه آرد: غاربه فتح غین و الف و راء مهمله به یونانی وانیمور (دانیمو) و سقلیموس و نزد اهل شام زند؟ (رند) و بفارسی باهشتان (مابهشتان) و به فرنگی لادرس نامند... درختی است عظیم تا هزار سال می ماند و اهل یونان آن را بسیار احترام مینمایند و شاخه ٔ آن را دوست میدارند و ازخود دور نمیکنند و حکمای ایشان از چوب آن تاج میسازند. برگ آن نرمتر از برگ بید و بلندتر از آن و تلخ وخوشبو و با انجیر آن را نگاه می دارند آن را خوشبو میگرداند و مانع کرم زدن آن است و جبلی و سهلی میباشد. برگ جبلی آن باریکتر از برگ سهلی و مخصوص به بلاد شام است و از آنجا به مصر میبرند و ثمر آن را به یونانی ذاقنی (ذافنی) و به فارسی دهمشت نامند و آن بقدر فندقی کوچک و پوست آن نازک سیاه رنگ و مغز آن دو پارچه و زردرنگ و چرب و خوشبو و چون کهنه گردد مایل به سرخی و تیرگی میگردد و سیاه آن فاسد. طبیعت آن گرم و خشک و در دوم مغز ثمر آن گرمتر از برگ و پوست آن و ثمر آن خشکتر از سائر اجزای آن و روغن آن گرمتر از سائر اجزا و گرمتر از روغن گردکان. افعال و خواص آن: محلل و مفرح و مقوی و مدر و تریاق سموم خصوص حب آن.
اعضاءالرأس - آشامیدن حب آن با شراب جهت صداع بلغمی و ریاح محتبسه و صرع و وسواس و تقویت ذهن و فهم و سعوط آن جهت شقیقه و لقوه و تدهن بدهن آن جهت درد اعصاب و رفع اعیا و اختلاط ذهن و تفتیح دهنهای عروق. الاذن، قطور سائیده ٔ حب آن در روغن گل و سرکه و یا خمر کهنه جهت اوجاع بارده ٔ گوش و رفع دوی و طنین و ثقل سامعه و باعث تقویت آن و به دستور قطور دهن آن. الفم، مضمضه ٔ به طبیخ برگ آن جهت درد دندان. الصدر، لعوق برگ و حب آن با عسل یا با طلا جهت امراض بارده و با سکنجبین جهت امراض حاره و ضعف نفس و نفس الانتصاب و سیلان فضول از رئه و سرفه ٔ کهنه و ضیق النفس اعضاء. الغذاء، آشامیدن حب آن جهت تحلیل ریاح غلیظه و مغص و قولنج و امراض جگر و سپرز و با عسل جهت قرحه ٔ امعا و آشامیدن دهن آن آب با شراب انگوری جهت وجع کبد و به دستور قشر آن و آشامیدن طبیخ برگ آن مقیی و آشامیدن دو مثقال حب آن خشک سوده مسکن مغص درساعت. اعضاءالنفض دهن آن مغثی و مقیی ٔ و مدر بول و حیض و طبیخ برگ آن جهت امراض مثانه و رحم شرباً و با عسل جهت امراض بارده و با سکنجبین جهت حاره و نطول وجلوس در آن جهت امراض گرده و مثانه و رحم و آشامیدن یک درهم از قشر آن مفتت حصاه و کشنده ٔ جنین است بسبب تلخی بسیار که دارد و به دستور حب آن نیز مفتت حصاه و حمول آن مسقط جنین الحمی. تمریخ بدهن آن جهت رفعقشعریره.
حمیات السموم - آشامیدن حب آن با شراب جهت گزیدگی مار و عقرب و سائر هوام و به دستور ضماد بدان جهت لسع زنبور و نحل و غیر اینها. الاورام. ضماد آن با نان و یا با سویق جو جهت تسکین ضربان و اورام حاره. المفاصل - آشامیدن آن و دهن آن و تمریخ بدان جهت اوجاع مفاصل و اعصاب و درد کمر و غیرها. الزینه - طلای آن با شراب جهت بهق و کلف و رفع آثار جلد مؤثر. المضار - حب و دهن آن مرخی معده و مغثی و محرک قی، و مضر صدر، مصلح آن کتیرا. مقدار شربت از حب و برگ آن نیم مثقال و تا دو مثقال آن مسهل، بدل آن حب المحلب و ساذج و اگر یافت نشود بادام تلخ و سیسنبر نیز گفته اند.
الخواص - طرد الهوام پاشیدن آب طبیخ برگ آن در خانه گریزاننده ٔ مگس و هوام است و به دستور افتراش برگ آن. صاحب فلاحه گوید: چون برگ آن را با دست بچینند بقسمی که بر زمین نیفتد و بر پس گوش خود گذارند هر مقدار شراب که بنوشند مست نگردند و چون در موضعی که طفل خوابد و بترسد در خواب بگذارند دیگر نترسد و با خود داشتن آن مورث جاه و قضای حاجت و تکیه کردن به عصای آن باعث حدت بصر و تقویت همت و اغتسال بدان در حمام باعث رفع تعسر و سحر و چون روز چهارشنبه قبل از طلوع آفتاب زن نماید کسی که از ازدواج و مردی مانده باشد زائل گردد و قادر گردد، و دستور اخذ روغن آن آن است که دانه ٔ آن را نیم کوفته در آب طبخ نمایند و بگذارند تا سرد شود و آنچه بر روی آب ایستد بردارند و با عصاره ٔ برگ و ثمر آن را در آب طبخ دهند تا قوت آن در آب آید، پس با روغن زیتون در قدر مضاعف اگر میسر نباشد به آتش ملایم طبخ دهند تا آب برود و روغن بماند و امانسوزد پس صاف نموده به کار برند - انتهی. و در تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ذیل رند آمده: هوالغار و قیل الاَّس البری و ذیل غار آرد: غار بالیونانیه دانیمو والفارسیه مابهشتان و یسمی الرند و هی شجره محترمه عندالیونانیین یقال ان اسقلمیوس (اسقلبیوس) کان فی یده منها قصیب لایفارقه و الحکما تجعل منه اکالیل علی رؤسهم و شجرته تبقی الف عام عریض الاوراق املس و منه دقیق و الکل مر الطعم طیب الرائحه یجعل بین التین فیطیبه و یمنع تولد الدود فیه و لایوجد بمصرمنه الامایحمل بین التین منه من الشام و هو حار یابس فی الثانیه و حبه فی الثالثه کالزیتون ینفرک قشره الرقیق الاسود عن حب احمر ینقسم نصفین یستأصل انواع الصداع کاشقیقه و الضربان والربو و ضیق النفس و السعال المزمن و الریاح الغلیظه و المغص و القولنج و الطحال و جمیع امراض الکبد و الکلی والحصی شرباً بالعسل فی المبرودین و السکنجبین فی المحرورین و یذهب الوسواس و الصرع مطلقا و اوجاع الظهر و المفاصل و النسا و النقرس و الفالج و اللقوه والخدر طلاء و سعوطا کیف استعمل و اصل الشجره قوی الفعل فی تفتیت الحصی شرباً و جمیعه یحلل الاورام نطولا و امراض المقعده و الارحام جلوساً فی طبیخه و یدر و یسقط الاجنه فرزجه و حمله یورث الجاه و القبول و قضاءالحوائج و من تبخرت به قبل طلوع الشمس یوم الاربعاءو قد قعدت عن الزواج تزوجت و ان جعل فی المتاع بیع ومن توکاء علی عصا منه احد بصره و قویت همته و ان اغتسل به فی الحمام ازال التعسر و ابطل السحر کل ذلک عن تجربه والحکما تشرفه و ترفع قدره و هو یرخی المعده و یصلحه المحلب اوالانیسون و یستخرج منه دهن یسمی دهن الغار و زیته ینفع فیما ذکر نفعا عظیما و الحب یحدالفهم و یقع فی التریاق الکبیر و الاربعه و ینفع من السموم کلها حتی افتراشه یطرد الذباب و غیرها و شربته مثقال و بدل الساذج او المحلب او الجنطیانا و ما قبل ان ورقه اذا قطف و لم یسقط و وضع خلف الاذن منع السکر، لیس بشی ٔ - انتهی. و ابن البیطار در مفردات آرد: غار، قال ابوحنیفه هو شجر عظام له ورق طوال اطول من ورق الخلاف و حمل اصغر من البندق اسود القشرله لب یقع فی الدواء و ورقه طیب الریح یقع فی العطر و یقال لثمره الدهشمت و هو اسم اعجمی و هو من نبات الجبال و قد ینبت فی السهل و اهل الشام یسمونه الرند. قال دیسقوریدوس فی الاولی ذافنی و منه ماورقه دقیق و منه ما ورقه اعرض من النبات الاَّخر و کلاهما ملین مسخن و لذلک اذا جلس فی ما ئهما و افق امراض المثانه و الرحم و الطری من ورقهما یقبض قبضا یسیراً و اذا تضمد به مسحوقا نفع من لسع الزنابیرو النحل و اذا تضمد به مع خبز و سویق سکن ضربان الاورام الحاره و اذا شرب ارخی المعده و حرک القی ٔ. و اما حب الغار فانه اشد اسخانا من الورق و اذا استعمل منه لعوق بالعسل او بالطلأکان صالحا لقرحه الرئه و عسرالنفس الذی یحتاج فیه الی الانتصاب و الصدر الذی یسیل الیه الفضول و قد یشرب بخمر للسعه العقرب و قد یقلع للبهق، و اذا خلط کسیه بخمر عتیق و دهن ورد و قطر فی الاذان نفع من دویها و المها و من عسرالسمع و قد یقع فی اخلاط الادهان المحلله للاعیاء و فی اخلاط مسوحات محلله مسخنه و قشر اصل الغار اذا شرب منه مقدار 9 قراریط فتت الحصاه و قتل الجنین و نفع من کانت کبده علیله. قال جالینوس فی السادسه ورق هذه الشجره و ثمرتها و هی حب الغار یسخنان و یجففان اسخاناو تجفیفا قویا و خاصه حب الغار و امالحاء اصل هذه الشجره فهو اقل حده و حرافه و اشد مراره و فیه شی ٔ قابض فلذلک یفتت الحصاه و ینفع من علل الکبد و یشرب منه وزن 4 دوانق و نصف بشراب ریحانی. قال الفلاحه من قطف من ورقه واحده بیده من غیران یسقط الی الارض و یجعلها خلف اذنه شرب من الشراب ماشاء و لم یسکر و زعم قوم انه ان اخذ عود من عود شجرالغار و علق علی الموضع الذی ینام الطفل فیه الذی یفزع دائماً نفعه منفعه کبیره. قال اسحاق بن عمران حب الغار نافع من وجع الطحال الکائن من الرطوبه اذا شرب مع الراسن و ینفع من وجع الرأس الکائن من البلغم و الریاح الغلیظه. قال الرازی یستعط به للقوه. قال الغافقی ان شرب منه مقدار ملعقتین یابسا مسحوقا سکن المغص من ساعته فان رش نقیعه فی البیت طرد عنه الذباب و ورقه اذا طبخ بالخل نفع من وجع الاسنان - انتهی.
تیره ٔ غاریها - این گیاهان بیشتر در نواحی گرم روئیده اغلب آنها درختانی هستند دارای برگهای دائمی و پیوسته سبز. انواع مهم آن یکی غار دارای برگهای معطر و دیگری کافور است که در چین و ژاپون کاشته میشود و از برگهای آن کافور استخراج میکنند. (در شمال ایران کاشته شده است). و دارچین که پوست ساقه ٔ آن در ادویه ٔ خوراکی به کار میرود. (از کتاب گیاه شناسی تألیف گل گلاب ص 200). در تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1520 ذیل عنوان نوشته های سترابون در باره ٔ عادات پارسیها آرد:... اما برای آب وقتی که آنها به دریاچه یا رود یا چشمه ای رسیدند گودالی میکنند و روی آن حیوان را می کشند و مواظبند که خون به آب ترشح نکند. بعد مغها گوشت را روی مورد یاشاخه های درخت غار میگذارند و عصای خود را به آن میرسانند و سرودهائی خوانده روغنی را که با شیر و عسل مخلوط کرده اند به زمین میریزند. و در عیون الانباء ابن اصیبعه آمده: و اذا صوّروا اسقلبیوس جعل علی رأسه اکلیل متخذ من شجرالغار لان هذه الشجره تذهب بالحزن و لهذا نجد هرمس اذا سمی المهیب کلل بمثل هذا الاکلیل... او لان هذه الشجره ایضا فیها قوه تشفی الامراض من ذلک انک تجدها اذا القیت فی بعض المواضع هرب من ذلک المواضع الهوام ذوات السموم. (عیون الانباء ص 19 ج 1). حب الغار. حب الدهمست، حب الغار است (تحفه ٔ حکیم مؤمن). حب ّ رند. در عیون الانباءآمده است: و کذلک ایضا النبت المسمی قونورا و ثمره هذه الشجره ایضا و هی التی تسمی حب الغار اذا مرخ بهاالبدن فعلت فیه شبیهاً بفعل الجند بیدستر. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه ص 19و ص 20 ج 1). و رجوع به حب الغار شود. دهن الغار. در تذکره، داود ضریر انطاکی آرد: دهن الغار ینفع من الامراض البارده والحکه و یقتل القمل والدیدان من ای موضع کانت و ان وقع فی ادویه القولنج و سائر الریاح نفع نفعاً شدیداً و ینفع المفاصل و عرق النسا و اذا اشعل و اخذ دخانه و اکتحل به قطع الدمعه و ظلمه البصر و شدّ الجفن المسترخی. || (اِخ) ذات الغار؛ بئر عذبه کثیره الماء من ناحیه السوارقیه علی نحو ثلاثه فراسخ منها. (معجم البلدان). قال الکندی قال غُزبرهبن قطاب السلمی:
لقد رعتمونی یوم ذی الغار روعه
باخبار سوء دونهن ّ مشیبی.
(معجم البلدان).
و رجوع به ذات الغار شود.
- صاحب الغار و صاحب غار، کنایه از ابوبکر است. و در قرآن شریف در سوره ٔ التوبه آیه ٔ 40 بدین سان اشاره شده است «:الاّ تنصروه فقد نصره اﷲ اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان ّاﷲ معنا فانزل اﷲ سکینته علیه و ایّده بجنود لم تروها و جعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمهاﷲ هی العلیا و اﷲعزیز حکیم » و در تفسیر، ابوالفتوح رازی آرد: و گفت او را با نصرت من به نصرت شما چه حاجت است اگر شما او را نصرت نکنی خدای او را نصرت کرد شب غار، اذا خرج الذین کفروا آنگه که کافران او را از مکه برون کردند چنانکه قصه ٔ او برفت...، ثانی اثنین دوم دو، نصب او بر حال است یقال خرجنا ثانی اثنین و خرجت احد اثنین و ثالث ثلثه و رابع اربعه و ثانی ثلاثه و ثالث اربعه این هر دو گویند، اول بر تقدیر آنکه او دوم است صاحبش را چون به یک جای باشند و وجه دوم آنکه او دوم یکی باشد و این خود حقیقت است و خلاف نیست که آن دو کس که در غار بودند رسول (ص) بود و ابوبکر، اذ هما فی الغار، اذ ظرف الماضی من الزمان، آنگه که ایشان هر دو در غار بودند، اذ یقول لصاحبه، آنگه که میگفت صاحبش را یعنی ابوبکر را و صاحب رفیق است اینجا، لاتحزن، اندوه مدار که خدای با ماست بمعنی نصرت و گفتند حزن او خوف بود و گفتند حزن او بر پیغمبر بود. او میگفت یا رسول اﷲ اگر مرا بکشند من یک مردم و اگر العیاذ باﷲ تو را مکروهی رسد امت هلاک شوند. انس بن مالک روایت کرد که ابوبکر گفت یا رسول اﷲ اگر از اینان یک تن درپای خود نگرد ما را ببیند گفت هیچ اندیشه مدار که خدای با ماست. مجاهد گفت که رسول (ص) در غار سه روز بماند عروه گفت ابوبکر را گوسفندی چند بود عامربن قهیره نماز شام آن گوسفندان در آن غار راندی و ایشان ازشیر آن گوسفندان میخوردند و قتاده گفت عبدالرحمن بن ابی بکر بامداد و شبانگاه طعامی با اینجا می آورد پوشیده چون خواستند تا بروند دو شتر بیاوردند تا یکی رسول (ص) برنشست و یکی ابوبکر و چون برفتند چهار کس بودند: رسول بود و ابوبکر و عامربن قهیره و عبداﷲبن اریقط اللیثی. زهری گوید چون رسول صلی اﷲ علیه در غار رفت و نام آن غار ثور بود حق تعالی بر در غار ثمام برویانید و عنکبوت را الهام داد تا آنجا خانه کرد و کبوتر بیامد و آنجا خایه نهاد، چون سرافهبن مالک آنجا رسید و او پی گیری هول بود گفت تا اینجا پی است و از اینجا یا به آسمان برفته یا بزمین فروشده است یا در غار رفته است و در غار رفتن مصور نیست برای آنکه خانه ٔعنکبوت بر جای است، دریده شده نیست و تمام پای برنهاده نیست. راوی خبر گوید که چون ابوبکر را حزنی بود رسول صلی اﷲعلیه او را تسلی میداد میگفت ما ایشان را می بینیم و ایشان ما را نمی بینند آنگه یکی از ایشان خواست تا اراقتی کند روی به غار کرد، رسول (ص) روی بگردانید گفت یا ابابکر اگرما را دیدندی این نکردندی رسول (ص) دعا میکرد: (اللهم اعم ابصارهم عنا) بار خدایا چشمهایشان کور گردان از ما. حق تعالی شر ایشان را صرف کرد از رسول (ص) و همه ٔ کوه میگردیدند و در غار نشدند. محمدبن سیرین گوید جماعتی در عهد عمر خطاب به حضور او سخنی میگفتند که در آن سخن تفضیلی میدادند عمر را بر ابوبکر. عمر گفت غرض از این سخن آن است که مرا تفضیلی میدهی بر ابوبکر و اﷲ که آن یک شب از ابوبکر که شب غار بود که او در صحبت رسول بود بهتر بود از همه ٔ عمر عمر و یکروز از او بهتر بود از (همه ٔ عمر) آل عمر. او آن شب با رسول به غار رفت گاه در پیش رسول بودی و گاه با پس ایستادی. رسول (ص) گفت یا ابابکر چرا ساعتی از پیش روی و ساعتی واپس ایستی ؟ گفت آن ساعت که از پیش بروم اندیشه کنم که مبادا که کسی در راه کمین کرده بود تا اگر از کمین آید یا چیزی اندازد بر من آید یا مرا گیرد و بر تو نیاید و چون باز پس آیم اندیشه کنم که اگر کسی به دنبال ما بیاید به من رسد و من سپر تو باشم. چون به غار رسید رسول (ص) خواست که در غار رود رهانکرد و گفت یا رسول اﷲ بر جای باش تا من بنگرم نباید کسی کمین کرده باشد در غار رفت و گرد غار برآمد و بنگرید چون کس نیافت رسول را گفت درآی آنگه عمر گفت آن شب از ابوبکر به بود که همه ٔ عمر آل عمر و در این شب ابوبکر این ابیات میگفت:
قال النبی و لم اجزع فوقرنی
و نحن فی صدف من ظلمه الغار
لاتخش شیئاً فان اﷲ ثالثنا
و قد تکفل لی منه باظهار
و انما کید من یخشی بوادره
کیدالشیاطین قد کادت لکفار.
واﷲ مهلکهم طراً بما صنعوا
اوجا علی المنتهی منهم الی النار.
(تفسیر ابوالفتوح رازی ص 592).
و در معجم البلدان، یاقوت حموی آرد: الغار الذی کان النبی صلی اﷲ علیه و سلم یتخنث فیه قبل النبوه غار فی جبل حراءو قد مر ذکر حراء. و الغار الذی أوی الیه هو و ابوبکر رضی اﷲ عنه فی جبل ثور بمکه - انتهی. و در قاموس الاعلام ترکی آرد: غار... برای دو مغاره علم شده: 1- مغاره ای است که حضرت محمد (ص) قبل از اظهار نبوت در آنجا منزوی و مشغول پرستش حضرت احدیت بوده و در مکه ٔمکرمه و جوار جبل حرا واقع است. 2- مغاره ای است در کوه ثور واقع در نزدیکی مکه که حضرت محمد در موقع هجرت از مکه ٔ مکرمه به مدینه ٔ منوره با خلیفه ٔ اول برای رهائی از تعقیبات قریش به آنجا پناه بردند و به همین لحاظ ابوبکر به صاحب الغار و یار غار ملقب گشته:
به قاب قوسین آن را برد خدای که او
سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
به غار سنگین در، نه بغار دین اندر
رسول را به دل پاک صاحب الغاریم.
ناصرخسرو.
مردم آن است که چون مرد ورا بیند
گوید ای کاش کم این صاحب غارستی.
ناصرخسرو.
صاحب الغار خویش دین را دان
که تنت غار و جانت در غار است.
ناصرخسرو.
خلیفه ٔ اول را از آن جهت یار غار گویند که در غار ثور مصاحب حضرت رسول اکرم بود. رجوع به یار غار و صاحب غار شود.
- مغاک غار، کنایه از گور و قبر. (برهان).
- یار غار، اشاره به ابوبکر است که با حضرت رسول صلی اﷲ علیه و سلم در غار همدمی کرد و در تداول فارسی هر دوست موافق و فداکار را یار غار گویند:
غار جهان گرچه تنگ و تار شده ست
عقل بسنده است یار غار مرا.
ناصرخسرو.
غار. [غارر] (ع ص) نعت فاعلی از غرر (پیشانی سفید داشتن اسب) و غراره (ناآزموده کاری) و غرور (فریفتن). || ناچیز و باطل. ج، غرور. || غافل. || چاه کن. (منتهی الارب).
غار. (اِخ) نام بلوکی به نزدیکی طهران. ناحیتی به جنوب غربی طهران. در نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی آمده: و طهران و فیروزان از معظم ناحیت غار است. این ولایت به چهار قسم است ناحیت اول بهنام و در او شصت پاره دیه است، ورامین و خاوه از معظم قرای آن ناحیه است. دوم ناحیت سبورقرچ و در او نود پاره دیه است. قوهه و شندر و ایوان کیف از معظم قرای آنجاست. سیوم ناحیت فشابویه است و در او سی پاره دیه است. کوشک و علیابار و کیلین و جرم و قوج اغاز معظم قرای آنجاست. چهارم ناحیت غار است و سبب تسمیه ٔ غار آن است که امام زاده ای از فرزندان امام موسی کاظم علیه السلام را در ری قصد کشتن او کردند و او از آن ظالمان فرار کرد و در نواحی جال کولی غاری پدید آمد امام زاده پناه بدان غار برده غایب شد و الحال آن ناحیت را جهت غایب شدن آن بزرگوار به ناحیت غار نامیده شد؛ و دارای چهل پاره دیه است طهران و مشهد امامزاده حسن بن الحسن علیه السلام که به جیان مشهور است و فیروز بهرام و دولت آباد از معظم قرای آن ناحیت است و غله و پنبه ٔ آنجا سخت نیکو آید و بسیار بود و اکثر اوقات آنجا فراخی و ارزانی باشد و قحط و غلا از روی ندرت اتفاق افتد و از آن ولایت غله و دیگر ارزاق به بسیار ولایات برند و از میوه هاش انار و امرود و عباسی و شفتالو و انگور نیکو است اما خورنده ٔ میوه های آنجا بر مسافران از تب ایمن نبود و اهل شهر و اکثر ولایات شیعه ٔ اثناعشری اند. الا دیه قوهه وچند موضع دیگر که حنفی باشند و اهل آن ولایت آن موضعبدین سبب قوهه خران میخوانند و در ری اهل بیت بسیار مدفون اند و از اکابر و اولیا آسوده اند چون ابراهیم خواص و کسائی سابع قراءالسبعه و محمدبن الحسن الفقیه و هشام شیخ جمال الدین ابوالفتوح و جوانمرد قصاب، و حقوق دیوانی آن ولایت با آنچه داخل آن تومان است پانزده تومان و یکهزار و پانصد دینار است. (نزهه القلوب مقاله ٔ ثالثه ص 53 و 54 و 55). در جغرافیای سیاسی کیهان ذیل تقسیمات حکومتی تهران آمده است: 1- تهران و حومه. 2- فیروزکوه. 3- دماوند. 4- لواسان و رودبار و لورا و شهرستانک. 5- طالقان. 6- خوار. 7- ورامین. 8- غار و پشاپویه... (ص 312). و در ص 349 ذیل جاده های تهران آرد: جاده های طبیعی غار و شهریار و ساوه در طرف جنوب و کن در طرف مغرب. و در جدول ص 326 ذیل عده ٔ قری، نواحی و جمعیت تقریبی ولایت طهران آرد: ناحیه ٔ غار، شهر آن حضرت عبدالعظیم عده ٔ قری و نواحی 174، جمعیت تقریبی 29156. و ذیل غار و پشاپویه در ص 358 آرد: از شمال محدود است به کوه سه پایه و حومه ٔ طهران و کن و از مغرب به شهریار و از جنوب به دریاچه ٔ قم و کویر واز مشرق به ورامین. قسمت شمالی آن موسوم به غار و قسمت جنوبی پشاپویه است. کوههای حسن آباد و کناره گرد از شمال غربی به جنوب شرقی در آن امتداد یافته، رود کن و رود کرج و رود شور از شمال غربی وارد این بلوک گردیده از جنوب شرقی خارج شده و در هنگام پرآبی به مسیله میرود ولی قسمت عمده ٔ اراضی آن به واسطه ٔ قنوات متعدد که سرچشمه ٔ آنها در جنوب تهران است مشروب میشود و طول این قنوات گاهی بسیار و آب آنها فراوان است مانند قنات فیروزآباد و امین آباد و غیره، محصولات آن غلات و صیفی و پنبه و تریاک و میوه است. گله داری آن مهم و قسمت عمده ٔ لبنیات آن به تهران حمل میشود. جاده ٔ شوسه ٔ تهران به قم از غار میگذرد و شعبی از آن جداشده به قرای مختلف متصل میگردد و جاده ٔ ورامین نیز از آن منشعب میشود و همچنین راه آهن حضرت عبدالعظیم به طول 8365 گز آن را به حضرت عبدالعظیم وصل میکند و شعبه ای از آن به شمال کوه بی بی شهربانو رفته سنگ حمل میکند. مرکز آن قصبه ٔ حضرت عبدالعظیم است. > امروز شهرری نامند 358 ببعد).
غار. (اِخ) ولایتی است در عربستان:
ملک جهان بگیری از قاف تا به قاف
گنج شهان ببخشی از غور تا به غار.
منوچهری.
کازیمیرسکی گوید غار در این شعر منوچهری ولایتی است در عربستان.
غار. (اِخ) دهی از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور در 12 هزارگزی شمال نیشابور. کوهستانی، معتدل. دارای 121 تن سکنه ٔ شیعه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. غار ابراهیم ادهم در شمال این آبادی است. دارای مناظر طبیعی و چشمه ای است که از کنار سنگ بیرون آمده از چهار گز ارتفاع به زمین می ریزد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
غار. (اِخ) ابن جبله. محدّث است. یا آن به زأست. (منتهی الارب).
[ع.] (اِ.) شکاف، شکاف در کوه یا زمین.
[ع.] (اِ.) درختچه ای است از تیره گل سرخیان و از دسته بادامی ها که منشأ آن را نواحی غربی آسیا (قفقازیه و ایران) ذکر کرده اند ولی امروزه این گیاه را یا به جهت استفاده های دارویی آن یا به جهت زینت در غالب نقاط دنیا می کارند. برگ هایش متناوب، ساده، بی
و غور (رُ) [ع.] (اِمر.) (عا.) = قار و قور: صدایی که در هنگام گرسنگی از شکم شنیده شود.
شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین بهوجود میآید،
درختی بزرگ و تناور، با گلهای ریز و سفید، برگهای درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوشبو که در شام و برخی کشورهای دیگر میروید و میگویند تا هزار سال عمر میکند. برگ، پوست، و میوۀ آن در طب به کار میرود، دهم، برگبو، دهمست، دهمشت،
میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق، با پوست نازک و سیاهرنگ و مغز چرب، خوشبو، و زردرنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره میشود،
کهف
کهف، وجر
وجر
کهف، حفره، سوراخ، شکاف، زاغه، مغاک
کهف، سوراخی در کوه
اشکفت
حفره، زاغه، سوراخ، شکفت، کهف، مغار، مغاره، مغاک
شکم، درست، سالم، مرحله ای در گردوبازی
سوراخ کوه، سوراخ زمین و یا گود بزرگ که در آن جانور وحشی جای گیرد، شکاف گنده و شگفت
غار، مغاره-غار-نوعی درخت بزرگ و خوشبو- لشکر بزرگ- جمع زیاد از مردم- غبار (جمع:غِیْران-اَغْوار)،
غار، غافل،