معنی غذا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غذا. [غ َ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
غذا. [غ َ] (از ع، اِ) رجوع به غذاء شود.
(غَ) [ع. غذاء] (اِ.) خوردنی، آن چه خورده شود.
آنچه خورده شود و به نمو جسم کمک کند و انرژی لازم برای بدن به وجود بیاورد، خوراک، خوردنی، خورش،
طعام، خوراک
خوراک، خوراکی
خوراک
خوراک، خوردنی، طعام، قوت، مائده
شاش شتر (اسم) آنچه خورده شود و قوام بدن بدانست خوردنی و نوشیدنی. جمع: اغدیه. یا غذای سنگین. خوراکی که ثقیل باشد غذای دیر هضم. یا غذای گران. غذای سنگین. یا غذای مریم. اشاره است با آیه مبارکه و هزی الیک بجذع النخله تساقط علیک رطبا جنیا یعنی میوه خدایی و غذای الهی. مولوی گوید: آنکه از جوع البقر بر می طپید همچو مریم میوه جنت بچید بوی قدح از غذای مریم خوشتر.
قوت