معنی غضب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غضب. [غ َ ض َ] (ع مص) خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان علامه ٔ جرجانی): غضب علیه و له غضباً و مغضبه، و این وقتی گویند که مغضوب علیه زنده باشد و اگر مرده باشد «غضب به » گویند. (منتهی الارب). دشمن داشتن کسی توأم با حس انتقام گرفتن از او. (اقرب الموارد). || غضب اسب و جز آن، کنایه از گاز گرفتن لگام است. || غضب آتش، کنایه از شدت سوزش آن است. (از اقرب الموارد). || (اِمص) خشمگنی. خلاف خشنودی. (منتهی الارب) (آنندراج). غول الحلم. (منتهی الارب). خشم. مقابل رضا. یکی از شش عرض نفسانی: قوه ٔ دفع منافر. مقابل شهوت که قوه ٔ جلب ملائم است. بطش. وروت. جوشیدن خون قلب برای اراده ٔ انتقام. (از اقرب الموارد). تغیری است که هنگام غلیان خون قلب حاصل شود تا از آن سینه تشفی یابد. (از تعریفات جرجانی). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: غضب حرکت نفس است و مبداء آن حالت اراده ٔ انتقام میباشد، و گفته اند: آن کیفیت نفسانی است که حرکت روح را به خارج بدن برای طلب انتقام ایجاب میکند - انتهی. رجوع به همین کتاب شود. غضب مانند ترس از حس صیانت ذات ریشه میگیرد و عبارت از حالت تعرض موجود زنده است برای مقابله و معارضه با عوالمی که منافع و مصالح او را تهدید میکنند. (روان شناسی از لحاظتربیت تألیف دکتر علی اکبر سیاسی ص 363). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: غضب خدا را با غضب انسان امتیاز کلی است، زیرا غضب انسان عبارت از احساسات موجود گناهکار است که از همجنس خود غضبناک میشود، اما غضب خدای تعالی عبارت از مکروه داشتن خطا و گناه از وجود پاک وخالی از گناهی میباشد، و امکان دارد که غضب با رحمت و شفقت در ذات الهی موجود باشد - انتهی. رجوع به مرآت الخیال ص 328 و رجوع به مدخل خشم شود: ولما سکت عن موسی الغضب اخذ الالواح. (قرآن 154/7).
به لگد ناف و زهار همه از هم بدرید
که از ایشان به تن اندر شده بودش غضبی.
منوچهری.
از آنجا که روا بود مر قضاءِ مرگ را که روح سعید امیر نصر را به غضب گیرد... مرا هم سزد و شاید که این ابیات را... انتحال کنم، و به غضب در مرثیه ٔ امیرنصر برخوانم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 446).
غضب دست در خون درویش داشت
ولیکن سکون دست در پیش داشت.
سعدی (بوستان).
- به غضب آمدن،خشم گرفتن. خشمگین شدن.
- پرغضب،بسیار خشمگین:
شیر با خرگوش چون همراه شد
پرغضب پرکینه و بدخواه شد.
مولوی (مثنوی).
غضب. [غ َ] (ع اِ) گاو نر. (منتهی الارب) (آنندراج). ثور. (اقرب الموارد). || شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). اسد. (اقرب الموارد). || سنگلاخ است. (از منتهی الارب) (آنندراج). صخره صلبه. تخته سنگ سخت، (اقرب الموارد). || (ص) سخت سرخ. و احمر غضب، ای غلیظ. (منتهی الارب) (آنندراج). الشدیده الحمره و قیل الاحمر الغلیظ. (اقرب الموارد). || (مص) خاشاک رفتن در چشم. || چچک زده گردیدن. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). آبله زده شدن.
غضب. [غ َ ض ِ] (ع ص) خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
غضب. [غ ُ ض ُب ب] (ع ص) سخت خشم. زودخشم. (منتهی الارب) (آنندراج). خشمناک. (از اقرب الموارد).
غضب. [غ َ] (اِخ) ابن جشم بن خزرج بن حارثهبن ثعلبهبن عمروبن عامربن رافعبن ملک بن عجلان بن عمروبن عامربن رزیق. وی جد قبیله ای از انصار بود. رجوع به انساب سمعانی ورق 409 ب و رجوع به غَضبی شود.
غضب. [غ َ] (اِخ) ابن کعب بن حارث بن بهیهبن سلیم. وی جد قبیله ٔ سلیم بود. رجوع به انساب سمعانی ورق 409ب رجوع به غَضبی شود.
(مص ل.) خشم گرفتن، (اِمص.) خشمگینی، (ا ِ.) خشم. [خوانش: (غَ ضَ) [ع.]]
خشم گرفتن، خشم کردن بر کسی، خشمگینی، خشم،
* غضب راندن بر کسی: [قدیمی] خشم و تندی نشان دادن بر او،
* غضب کردن: (مصدر لازم) خشم گرفتن، خشمگین شدن،
خشمناک، خشمگین،
خشم، غیظ
غیظ
خشم
خشم و قهر
خشم، قهر
خشم
برآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان
به ستم گرفتن، خشم گرفتن، خشمگینی، خلاف خشنودی
غَضِب، خشمناک و با غضب،
استیزه