معنی غفار در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غفار. [غ ُ] (ع اِ) موی گردن و پس گردن. موی رخسار و موی زرد ساق و پیشانی. (منتهی الارب) (آنندراج). موهایی ریز که بر گردن و هردو جانب ریش وقفا و ساق زن و مانند آنهاست. (از اقرب الموارد).
غفار. [غ َف ْ فا] (ع ص) نیک آمرزگار. از صفات خدای تعالی است. (منتهی الارب). آمرزنده وپوشنده ٔ گناه. ج، غفارون. (مهذب الاسماء). آمرزنده ٔ گناهان. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 73). درگذارنده. بسیار پوشاننده. مؤنث آن غفاره. (از اقرب الموارد). غفور. عَفُوّ. صَفّاح. صَفوح: و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی. (قرآن 82/20).
گرش ولایت و فرمان و ملک و گنج نماند
بماند رحمت پروردگار غفارش.
سعدی.
|| بسیار پوشاننده. صیغه ٔ مبالغه از غَفَرَ. مؤنث آن غفاره است. (از اقرب الموارد). || (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). غفارالذنوب:
دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
گر جاهلی از جهل نکردی گنهی
پس عفو همیشه مینشستی بیکار.
خاقانی.
برای ختم سخن دست بردعا دارم
امیدوار قبول از مهیمن غفار.
سعدی (صاحبیه).
غفار. [غ ِ] (اِخ) نام گروهی از قبیله ٔ کنانه. (ناظم الاطباء). پدر قبیله ای است از کنانه، و او غفاربن ملیک بن ضمرهبن بکربن عبدمنات بن کنانه. از آن قبیله است ابوذر جندب بن جناده غفاری یکی از اصحاب نبی (ص). (منتهی الارب) (انسابی سمعانی ورق 410 ب). رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 265 و الموشح مرزبانی ص 193 و 194 شود.
غفار. [غ ِ] (اِخ) ابن جاسم بن عملیق. او جدی جاهلی قدیم بود. پسرانش در نجد منزل داشتند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 760).
(غَ فّ) [ع.] (ص.) از صفات خداوند به معنای آمرزنده.
بسیارآمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه،
(اسم، صفت) از صفات خدایتعالی،
آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور
نیک آمرزگار، آمرزنده و پوشنده گناه، آمرزنده گناهان، از صفات خدایتعالی
غَفّار -بسیار آمرزنده- بخشنده گناهان- از صفات باریتعالی،
بخشاینده