معنی غلتان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غلتان. [غ َ] (نف، ق) نعت فاعلی از غلتیدن. غلتنده. آنچه میغلتد. غلطان:
درآمد ز زین گشت غلتان به خاک
همی گفت کای راست دادار پاک.
اسدی (گرشاسب نامه).
بماندش یکی نیمه بر زین نگون
دگر نیمه غلتان ابر خاک و خون.
اسدی (گرشاسب نامه).
من شسته به نظاره و انگشت همی گز
وآب مژه بگشاده و غلتان شده چون گوز.
سوزنی.
|| هرچیز گرد و مدور. || مروارید. (ناظم الاطباء). رجوع به غلطان شود.

فرهنگ معین

چیزی که می غلتد، غلتنده، هرچیز گرد و مدور. [خوانش: (غَ) = غلطان: (ص فا.)]

فرهنگ عمید

غلتنده،
(قید) درحال‌ غلتیدن،
[مجاز] هر‌چیز گرد و مدور،
(بن مضارعِ غلتاندن و غلتانیدن) = غلتاندن

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (صفت) چیزی که می غلتد غلتنده، در حال غلتیدن، هر چیز گرد و مدور یا مروارید غلتان. مروارید کاملا گرد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر