معنی غمازی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
غمازی. [غ َم ْ ما] (حامص) وشایت. (مقدمه الادب زمخشری). غماز بودن. سخن چینی. غمز. نمیمه. رجوع به غَمّاز شود:
چو مشک عشق توغماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از مشک و عشق غمازی.
سوزنی.
کسی چه عیب کند مشک را بغمازی ؟
ظهیر فاریابی.
از قمر اندوخته شب بازیی
وز سحر آموخته غمازیی.
نظامی.
نی مرااو تهمت دزدی نهد
نی مهارم را به غمازی دهد.
مولوی (مثنوی).
(غَ مُ) [ع - فا.] (حامص.) سخن چینی.
غماز بودن، سخنچینی: میسرت نشود سرّ عشق پوشیدن / که عاقبت بکند آب دیده غمازی (سعدی۲: ۵۱۸)،
ناز و عشوه کردن،
سخن چینی غمز نمیمه.