معنی فاتق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فاتق.[ت ِ] (ع ص) شکافنده. ضد راتق. رجوع به فتق شود.

فرهنگ معین

(تِ) [ع.] (اِفا.) شکافنده، پاره کننده.

فرهنگ عمید

شکافنده،

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ شکافنده، نام هریک از نخستین هفت ((خاموش)) که میانه ی دو گویا (ناطق) جای دارند و دستیار گویا به شمار می آیند در باور هفتیان یا هفت گرایان ‎ (اسم) شکافنده مقابل راتق، (اسم) (اسماعلیه) بین هر دو تن از ناطقان هفت صامت واسطه هستند که اولین هر یک از این دسته ها ارجمند تر و به منزله معاون ناطق به شمار است. این عده را فاتق یا اساس نامند. فاتقان عبارتند از: شیث سام اسماعیل (پسر هاجر) هارون بطرس (حواری) علی ع و به جای هفتمین یکی از موسسان فرق سبعیه را نام برند مانند عبد الله بن میمون.

فرهنگ فارسی آزاد

فاتِق، شکافنده،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر