معنی فاخر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فاخر.[خ ِ] (ع ص) نازنده. (منتهی الارب). || بهترین هر چیزی. گرانمایه. (منتهی الارب):
آستین نسترن پر بیضه ٔ عنبر شود
دامن بادام بن پر لؤلؤ فاخر شود.
منوچهری.
شادمانی بدان که ت از سلطان
خلعتی فاخر آمد و منشور.
ناصرخسرو.
رسول را بیاورید و خلعتی دادند سخت فاخر. (تاریخ بیهقی). مالی فاخر و تجملی وافر باآن جماعت همراه بود. (سندبادنامه ص 218). یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده، سیصدوشصت فن فاخر بدانستی. (گلستان). || غور. خرمای بزرگ بی دانه. (منتهی الارب). و گفته اند نوعی از خرماست که به فارسی کاشک نامند. (فهرست مخزن الادویه).
فاخر. [خ ِ] (اِخ) امام فاخربن معاذ. یکی از مشاهیر سیستان در زمان سلطان مسعود غزنوی بوده است. رجوع به تاریخ سیستان ص 362 و 367 شود.
فاخر. [خ ِ] (اِخ) نام شاعری است. رجوع به فاخری شود.
نازنده، فخر کننده، (ص.) هر چیز گران بها و قیمتی. [خوانش: (خ) [ع.] (اِفا.)]
۱.نیکو، عالی،
گرانبها، باارزش: لباسهای فاخر،
گرانمایه
پرقیمت، گرانبها، نفیس، باشکوه، عالی، فخرکننده
گرانمایه، بهترین هر چیزی، فخر کننده
فاخِر، بسیار خوب و مرغوب،