معنی فاضح در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فاضح. [ض ِ] (ع ص) آشکارکننده. پرده دری کننده:
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
می دراند پرده های غیب را.
مولوی.
اسم فاعل از فضح. رجوع به فضخ شود. || (اِ) صبح را نیز گفته اند چون همه چیز را ظاهر میکند و از پرده بدرمی آورد. (اقرب الموارد).

فاضح. [ض ِ] (اِخ) جایی است در نزدیکی مکه پهلوی ابوقبیس که مردم شهرهای دیگر برای رفع احتیاجات خود بدانجا میرفتند. این محل را نظربه اینکه بنی جرهم و بنی قطوراء در آنجا جنگیدند و بنی قطوراء شکست خوردند و رئیس آنها کشته شد، فاضح (رسواکننده) خوانده اند. (از معجم البلدن) (منتهی الارب).

فاضح. [ض ِ] (اِخ) کوهی است در نزدیک ریم که وادیی در نزدیک مدینه است. (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

آشکارکننده، پرده - دری کننده، روشن، آشکار. [خوانش: (ض) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

رسواکننده،
آشکارکننده،
روشن، آشکار: دلیل فاضح،

فرهنگ فارسی هوشیار

آشکار کننده، پرده دری کننده

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر