معنی فایق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فایق. [ی ِ] (ع ص) فائق. برگزیده و بهترین از هر چیزی. (منتهی الارب): شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). رجوع به فائق شود.

فایق. [ی ِ] (اِخ) روستایی است، و از آن روستاست قریه ٔ ماودانه. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

(اِفا.) مسلط شونده، چیره شونده، (ص.) نیکو و برگزیده از هر چیزی،

فرهنگ عمید

برگزیده، برتر،
چیره، مسلط،
* فایق آمدن (شدن): چیره شدن، برتری یافتن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، فایز، مستولی، مسلط، برتر، عالی، والا،
(متضاد) مغلوب

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) برگزیده بهترین هر چیز، غالب مسلط چیره.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر