معنی فتان در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فتان. [ف ُ] (نف، ق) افتان:
دلش حیران شد از بی یاری بخت
فتان، خیزان، ز ناهمواری بخت.
نظامی.
رجوع به افتان و افتادن شود.
فتان. [ف َ] (ع اِ) غلافی از پوست که بر پالان کشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
فتان. [ف َت ْ تا] (ع ص) مبالغت در فتنه. سخت فتنه جو. عظیم فتنه انگیز. (اقرب الموارد). || شورانگیز. (ربنجنی). سخت زیبا و دلفریب که به زیبایی مردم را مفتون سازد. آشوبگر:
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون.
سعدی.
پارسایی و سلامت هوسم بود ولی
شیوه ای میکند آن نرگس فتان که مپرس.
حافظ.
|| زرگر. || دزد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ) دیو. (منتهی الارب). شیطان. (اقرب الموارد).
بسیار فتنه جو، بسیار زیبا و دل ربا. [خوانش: (فَ تّ) [ع.] (ص.)]
[مجاز] زیبا و دلفریب،
(قید) [مجاز] با زیبایی و دلفریبی: فتان وخرامان وارد شد،
[مجاز] شیطان،
[قدیمی] بسیارفتنهانگیز و فتنهجو،
[قدیمی] دزد، راهزن،
فتنه انگیز، فتنه جو
افسونگر، فتانه، فتنهانگیز، فتنهجو، فتنهگر، فریبا، دلربا، دلفریب، زیبا
شهر آشوب، دزد، دیو، زرگر (صفت) سخت فتنه جو فتنه انگیز، آنکه به جمال خویش مردم را مفتون سازد سخت زیبا و دلفریب آشوبگر.
فَتّان، بسیار مفتون کننده، بسیار فریبنده، زرگر، شیطان، دزد، در فارسی بیشتر به معنای فتنه انگیز و فتنه جو مصطلح است،