معنی فخرالدین در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) ابراهیم همدانی، متخلص به عراقی. اشاراتی از شرح زندگانی او غالباً در کتب تذکره ٔ صوفیان و شاعران بخصوص نفحات الانس جامی و مجالس العشاق حسین بایقرا یافت میشود. ولی چون معاصران وی درباره ٔ او چیزی ننوشته اند آنچه را در اینگونه کتب مندرج است با احتیاط باید پذیرفت. از متن تحریرات خود او که غالباً از مقوله ٔ معانی عاشقانه است مطلب مهمی از احوال گوینده به دست نمی آید. او را میتوان یک قلندر تمام عیار دانست که بکلی در بند نام و مقام خود نبوده و هر صورت یا موجود نیکو و جمیل را آینه ای از طلعت دوست دانسته و در آن عکسی از جمال مطلق متجلی میدیده است، چنان که یکی از تذکره نویسان میگوید: «در طبیعت او فقط عشق را دست استیلا بود». بنابه سخن جامی، شیخ عراقی در همدان متولد شد و در کودکی قرآن را از بر کرد و میتوانست به آواز شیرین و درست قرائت کند. وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران به همدان فرودآمدند و در میان ایشان جوانی صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقی را که جمال آن درویش بچه مفتون ساخته بود، تاب توقف نماند و از پی ایشان به هندوستان رفت. در مولتان به شاگردی شیخ بهاءالدین زکریا نائل گردید. بعد از ورود در آن جایگاه او را التزام چله بفرمود که یک اربعین باید عزلت پیشه کند و به مراقبت و تفکر پردازد. لیکن در همین روز دیگر درویشان نزد شیخ به شکایت آمدند و گفتند که عراقی بجای سکوت و تفکر به سرودن غزلی که خود ساخته مشغول است وآن را در چند روز به تمام مطربان شهر آموخته و اکنون در همه ٔ میکده ها با چنگ و چغانه میسرایند، و آن غزل که یکی از اشعار بسیار معروف عراقی است این است:
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را
شراب بیخودی در جام کردند...
به عالم هر کجا درد و غمی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش
عراقی را چرا بدنام کردند؟
وقتی که شیخ بهاءالدین بیت آخر را شنید گفت: عراقی را کار تمام شد، پس او را نزد خود طلبید و گفت: «عراقی ! مناجات در خرابات میکنی ؟ بیرون آی !» پس چون بیرون آمد، شیخ خرقه ٔ خود بر دوش او انداخت و او خود را بر زمین افکند و سر در قدم شیخ نهاد. شیخ وی را از خاک برداشت و پس از آن دختر خود را نیز به عقد وی درآورد که از او پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت. بیست وپنج سال سپری شد و شیخ بهاءالدین وفات یافت درحالیکه عراقی را جانشین خود ساخته بود. دیگر درویشان از این رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه وقت از عراقی شکایت کردند و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختندو او نیز از هندوستان مهاجرت کرد و به مکه و مدینه شتافت و از آنجا به آسیای صغیر مسافرت فرمود. در قونیه مجلس درس شیخ صدرالدین قونیوی معروف را دریافت که کتاب فصوص الحکم شیخ محیی الدین عربی را تدریس میکرد.در همانجا معروف ترین کتاب منثور خود را موسوم به لمعات تألیف و تقدیم شیخ کرد. شیخ آن را بپسندید و تحسین فرمود. امیر مقتدر روم معین الدین پروانه شاگرد ومرید عراقی بود و گویند برای او خانقاهی در توقات بنا کرد و او را به محبتها و انعام خود مخصوص ساخت. بعد از وفات او عراقی از قونیه به مصر رفت. گویند بر رغم سعایت معاندان سلطان مصر او را بپذیرفت و شیخ الشیوخ مصر گردانید. پس از آنجا به شام رفت و در آنجا هم بخوبی مقدم او را پذیرفتند، و هم در آنجا پس از شش ماه اقامت پسرش کبیرالدین از هندوستان به وی ملحق گردید. وی در هشتم ذوالقعده ٔ 688 هَ. ق. / 23 نوامبر1289 م. در همانجا درگذشت و در قبرستان صالحیه ٔ دمشق در کنار مزار صوفی بزرگ شیخ محیی الدین العربی که 50 سال پیش از وی درگذشته بود مدفون گشت. آثار عراقی علاوه بر غزلیات شامل یک مثنوی است بنام عشاقنامه و یک کتاب منثور بنام لمعات. لمعات رساله ای است در تصوف که چنانکه در فوق ذکر شد مبنی بر تعلیمات استاد بزرگ محیی الدین عربی است. کتاب نسبهً کوچکی است مشتمل بر هفت تا هشت هزار کلمه و در ضمن آن قطعات منظوم بسیار مندرج است. جامی شرحی بر این کتاب نگاشته و آن رااشعهاللمعات نامیده است. این کتاب منقسم است بر 28 لمعه که محتمل است به تناسب 28 حرف الفبا این عدد راانتخاب کرده باشد. (از سعدی تا جامی ادوارد برون ترجمه ٔ حکمت ص 144 به بعد). مطابق تحقیقی که سعید نفیسی در مقدمه ٔ دیوان عراقی کرده است نام پدر او عبدالغفار و اصلاً از اهالی ناحیه ٔ المر - میان همدان و زنجان - و مولدش روستای کومجان بوده است. وفات وی بنابر مقدمه ٔ دیوان، روز هشتم ذی القعده ٔ سال 688 هَ. ق. اتفاق افتاده است. داراشکوه در سفینهالاولیاء تصریح کرده که وی 82 سال عمر داشته و بنابراین تاریخ تولدش به سال 606 هَ. ق. میشود اما بنابر مقدمه ٔ دیوان چون عمر وی 78 سال بوده تولدش بسال 610 باید اتفاق افتاده باشد و این درست تر است. روستایی که بعنوان مولد عراقی نام برده شد روستای کمیجان است که هنوز به همین نام وجود دارد و اکنون مرکز دهستان بوزچلو (بزچلو) از بخش وفس شهرستان اراک است. (از مقدمه ٔ سعید نفیسی بر کلیات عراقی).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) گرگانی. رجوع به فخرالدین (اسعد...) شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) عراقی. رجوع به فخرالدین (ابراهیم) شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) عیسی بن مودودبن علی بن عبدالملک بن شعیب (متوفی به سال 584 هَ. ق. / 1188م.). اصلاً ترک بود و در حماه متولد شده و به کشورهای عربی سفر کرده و در آنجا ماندگار شده بود. وی به حکومت شهر تکریت (ساحل دجله) رسید و در همانجا به دست یاران خود کشته شد. از او رسائل و دیوان شعری بر جای مانده است، و شعرش نیکوست. (از اعلام زرکلی ص 754).

فخرالدین. [ف َرُدْ دی] (اِخ) قراارسلان. رجوع به قراارسلان شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) قلانسی. ازحکما و فضلای زمان خود بوده، صاحب تألیف و تصنیف است و گاهی شعری هم گفته. (از مجمعالفصحاء ج 1 ص 377).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) کاملی، ملقب به فخرالدین (متوفی به سال 775 هَ. ق. / 1373 م.).از امیران دولتهای مجاهدیه و فاضلیه در یمن بود و بهمراه مجاهد به دیار مصر گام نهاد. خزرجی گوید: وی بزرگ امیران بود و در آن زمان کسی با او برابر نبود وهیچ کس به پای او نمیرسید. در برابر حادثه مردی دلیرو پایدار بود. نیکوکار و دادگستر و رعیت پرور بود. مردم او را دوست می داشتند و در یمن در غوغایی به قتل رسید. (از اعلام زرکلی ص 341 از العقود اللؤلؤیه).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) کرمانی، نامش ملک مسعودبن بهمن بود. روزگاری در کرمان سلطنت و حکمرانی داشته. امیری فاضل و صاحب نظم عربی و فارسی بوده است. (مجمع الفصحاء ج 1 ص 41).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) محمدبن علامه الحلی. نزد پدرش به فخرالدین و در موارد و مراصد دیگر به فخرالمحققین ملقب است. (از روضات الجنات ص 614). رجوع به فخرالمحققین شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) فتح اﷲ. از شعرای قرن هشتم هجری و برادر حمداﷲ مستوفی است. حمداﷲ مستوفی گوید: فخرالدین فتح اﷲ برادرم غزلیات نیکو دارد، و در مجابات اوحدی گفته:
صد گره باز بر آن زلف معنبر زده بود
عالمی را چو سر زلف به هم برزده بود
در چمن گشت چمان ساغری از باده به دست
متمائل شده گویی دو سه ساغر زده بود
لونی از غالیه بر برگ سمن ساخته بود
نقطه بر روی از آن خال معنبر زده بود
عرصه ٔ باغ ز انواع ریاحین خود را
ازبرای قدمش بر زر و زیور زده بود
غمزه اش قصد دل خلق خدا کرده و فتح
بهر او بر دل خود ناوک خنجر زده بود.
(از تاریخ گزیده صص 828 -829).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) مراغی. یکی از کسانی است که در ساختن رصدخانه مراغه با خواجه نصیر طوسی همکاری کرده است. رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 160 شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) مروزی، فخرالدین خالدبن ربیع مکی. رجوع به خالد شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) مسعود. خسرو ایران، ملک الجبال، فخرالدین مسعودبن عزالدین حسین. اولین پادشاه از شنسبانیه (آل شنسب) بامیان است. وی پدر حسام الدین علی و برادر سلطان علاءالدین غوری است. تاریخ وفاتش معلوم نیست ولی محقق است که تا سنه ٔ 558 هَ. ق. در قید حیات بوده، چه طبقات ناصری گوید که در ابتدای سلطنت سلطان غیاث الدین غوری فخرالدین مسعود لشکر به جنگ برادرزاده ها (یعنی سلطانان غیاث الدین و معزالدین غوری) کشید و جلوس غیاث الدین غوری در سال 558بود. ملک الجبال لقبی است که عموماً بر ملوک غور اطلاق کنند، چه غور ولایتی است کوهستانی. (از تعلیقات چهارمقاله از محمد معین ص 3 و 4). رجوع به آل شنسب شود.

فخرالدین.[ف َ رُدْ دی] (اِخ) معنی، فخرالدین بن قرقماش بن فخرالدین الاول. از خاندان معن (متولد سال 980 هَ. ق. / 1634 م.). نسبش به ربیعهبن نزار میرسد و از بزرگترین امیران این خاندان است و او را در گیرودار جنگهای صلیبی در سوریه مقام بود. زادگاهش شوف (در لبنان) است و بعد از پدرش در آن شهر به سال 1011 هَ. ق. به امارت رسید و کارش بالا گرفت و حکام بعلبک با او از در سازش درآمدند. فخرالدین بر بیروت مستولی شد و حکومتش چنان قدرتی یافت که پیش از آن سابقه نداشت. وی ازراه دریا به ایتالیا سفر کرد و با خاندان مدیسی که بر قسمتی از فرانسه حکومت داشتند پیوست و از سال 1021 تا 1026 هَ. ق. در آنجا بود. سپس دوباره به لبنان بازگشت و قلمرو خود را تا حدود حلب گسترش داد و از سوی مغرب به قدس رسانید. در سال 1036 دستگیر و با دوپسرش زندانی گردید و سپس کشته شد. فخرالدین مردی شجاع و نیک نفس و نسبت به آبادانی ملک علاقه مند بود و آثاری از وی باقی است. (از اعلام زرکلی صص 767- 768).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) منوچهر شروانشاه. از شروانشاهان و یکی از ممدوحان خاقانی شروانی است. رجوع به شروانشاهان شود.

فخرالدین. [ف َرُدْ دی] (اِخ) (مولانا...) فخر دردمندان و درویشان بود و مرهم ریش دلریشان. معمیات مشکل را آسان می گشود و معما نیز می گفت. (مجالس النفائس چ حکمت ص 254).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) عبدالمسیح. یکی از سرداران قلج ارسلان سلطان سلجوقی آسیای صغیر است که در جنگی شهرهای سیواس و قیصریه را به قلمرو قلج ارسلان افزوده است. (از تاریخ گزیده ص 482).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) طریحی، فخرالدین بن محمدبن علی بن احمدبن طریح نجفی، معروف به شیخ طریحی. صاحب تفسیر مجمعالبحرین. مردی فاضل، پرهیزگار، فقیه و شاعر بود و علاوه بر اثر معروفی که ذکر آن رفت کتب دیگری در فقه و مجموعه ای از خطابه ها و رسائل دارد. او را در شمار معاصران ذکر کرده اند. (از روضات الجنات چ سنگی ص 510). گذشته از مجمعالبحرین و مطلعالنیرین کتب زیرین نیز از اوست: 1- المنتخب فی جمع المراثی و الخطب. 2- تمییز المتشابه من الرجال. 3- غریب الحدیث. 4- جامع المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال. 5- کشف غوامض القرآن. 6- جواهرالمطالب فی فضایل علی بن ابی طالب. 7- مراثی الحسین. 8- نزهه الخاطر و سرور الناظر، در بیان لغات قرآن. طریحی در سال 1085 هَ. ق. / 1674 م. در رماحیه وفات یافت و در نجف مدفون گردید. (از اعلام زرکلی ص 768).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) ابوالعباس احمد شیرازی. کتابی درباره ٔ موطن خود بنام شیرازنامه به سال 744 هَ. ق. تألیف کرده و در شرح احوال رجال به مشایخ بیش از شعرا توجه کرده است. (از سعدی تا جامی برون ترجمه ٔ حکمت ص 386).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) بناکتی. رجوع به ابوسلیمان داود شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) ابوسلیمان داودبن ابی الفضل بناکتی. رجوع به ابوسلیمان داود شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) احمد ارکوشی تبریزی. کسی است که در زمان ارغون خان پس از سعدالدوله ٔ جهود وزارت روم به او واگذار شد. حمداﷲ مستوفی نویسد: «چون حصل ملک روم به خرج شهزادگان و لشکری که آنجا بودند وفا نمیکردخواجه فخرالدین احمد ارکوشی تدبیر کرد و املاک دیوانی به ارباب مناصب فروختن گرفت. تا بیشتر روم ملک شد و بر ارباب غمخوارگی آن واجب گشت و بدین تدبیر شایسته آن ملک معمور ماند... (تاریخ گزیده صص 485-486).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) احمدبن محمد، مکنی به ابوسعید. رجوع به احمد شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) اخلاطی (یا فخر اخلاطی). یکی از کسانی است که درتأسیس زیج خانی، در زمان هلاکو، با خواجه نصیر طوسی همکاری داشته است. رجوع به تاریخ گزیده ص 581 شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) اسعد گرگانی. از داستانسرایان بزرگ ایران است. کاملترین صورتی که از نام او داریم همانست که در لباب الالباب ثبت شده است. عوفی گوید: «کمال فضل و جمال هنر و غایت ذکا، و ذوق شعر او در تألیف کتاب ویس و رامین ظاهر و مکشوف است ». مجموع اطلاعی که از لباب الالباب به دست می آید همین است. دیگر تذکره نویسان اگرچه اطلاع بیشتری از حال او داده اند لیکن همه ٔ آنها غلط و بخطاست، مثلاًدرباره ٔ ویس و رامین او دولتشاه سمرقندی یک بار در شرح حال نظامی عروضی آن را به وی نسبت داده و یک باردر شرح حال نظامی گنجه ای آن را از گوینده ٔ پنج گنج دانسته است. لطفعلی بیک آذر در ذکر حال او گفته است که «از فصحای جرجان و این دو شعر از او یادگار است »:
نگارا تو گل سرخی و من زرد
تو از شادی شکفتی و من از درد
مرا مادر دعا کرده ست گویی
که از تو دور بادا آنچه جویی.
هدایت در مجمعالفصحا او را معاصر محمدبن محمود سلجوق (511-525 هَ. ق.) دانسته و نظم حکایت «ویسه و رامین » را به وی نسبت داده و در این باره افسانه ای نیز آورده که فخرالدین به یکی از غلامان محمدبن محمود دلبستگی داشت و بعد از مرگ آن غلام از خدمت دامن کشید و «در آن اوقات بجهت مشغولی خود حکایات ویسه و رامین را که بعضی به نظامی عروضی و غیره نسبت میدهند منظوم نموده، گویندده هزار بیت است ». این است مجموعه ٔ اطلاعاتی که قدما و متأخران درباره ٔ فخرالدین اسعد داده اند. معاصر بودن فخرالدین با محمودبن محمد سلجوقی همچنان محال است که نسبت داشتن منظومه ٔ ویس و رامین به نظامی عروضی یا نظامی گنجه ای. برای آنکه اطلاع بیشتری از حال فخرالدین اسعد داشته باشیم بهتر آن است که از اشعار وی یاوری بخواهیم: فخرالدین اسعد مردی مسلمان و بر مشرب اهل اعتزال یا فلاسفه بوده است و این معنی از وصف و ستایش او از یزدان و کیفیت خلق عالم و وصف مخلوقات که در آغاز منظومه آمده است در نهایت وضوح میتوان دریافت. در همین ابیات است که فخرالدین اسعد نفی رؤیت از خداوند کرده و جسمیت یا تشبیه، و چونی و چندی و کجایی و کیی را از وجود او دور دانسته است:
نه بتواند مر او را چشم دیدن
نه اندیشه در او داند رسیدن
نه نیز اضداد بپْذیرد، نه جوهر
نه زآن گردد مر او را حال ْ دیگر
نه هست او را عَرَض با جوهری یار
که جوهر بعد از او بوده ست ناچار
نشاید وصف او گفتن که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است.
تربیت و شهرت فخرالدین اسعد باید در اوائل قرن پنجم هجری صورت گرفته باشد، زیرا دوره ٔ شاعری و شهرتش مصادف بوده است با عهد سلطان ابوطالب طغرل بیک بن میکائیل بن سلجوق (425-455 هَ. ق.) و فخرالدین نام او را بصراحت در کتاب خود آورده است و از فتوح پیاپی و چیرگیهای او بر سلاطین خوارزم و خراسان وطبرستان و گرگان و ری و اصفهان اعزام سپهداران به کرمان و مکران و موصل و اهواز و شیراز و اران و ارمن، و هدیه فرستادن قیصر روم و پادشاه شام و آمدن منشورو خلعت و لوای حکومت در اصفهان سخن میراند، و چنین برمی آید که او در فتح اصفهان و توقف چندماهه در آن شهر با سلطان همراه بوده است و بعد از آنکه سلطان از اصفهان به قصد تسخیر همدان خارج شد، فخرالدین در اصفهان ماند و تا زمستان 443 که عمید ابوالفتح مظفر نیشابوری از جانب سلطان در اصفهان بود همانجا ماند. در یکی از ملاقات های فخرالدین و عمید ابوالفتح المظفر حدیث ویس و رامین بر زبان حاکم اصفهان رفت و این اشارت به نظم داستان ویس و رامین کشید. از این پس از حال فخرالدین اسعد خبری نداریم جز آنکه میدانیم بسیاری از وقایع که او در آغاز کتابش ذکر کرده مربوط به بعد از سال 443 هَ. ق. است. مثلاً داستان هدیه فرستادن پادشاه شام مربوط به سال 446 است که طغرل شهر ملاذگرد را در محاصره گرفته بود. بنابراین نظم داستان ویس و رامین باید بعد از سال 446 صورت گرفته باشد. و چون غیر از طغرل بیگ اسم پادشاه دیگری در این کتاب نیست، نظم داستان باید پیش از سال 455 (مرگ طغرل) به پایان رسیده باشد، و از همین نکته هم مدلل میشود که وفات فخرالدین اسعد بعد از سال 446 و گویا در اواخر عهد طغرل سلجوقی اتفاق افتاده است نه در سال 442 که در شاهد صادق آمده است، و نیز با توجه به این نتیجه و استناد به یک مورد از منظومه ٔ ویس و رامین میتوان تصور کرد که ولادت شاعر در آغاز قرن پنجم هجری اتفاق افتاده باشد زیرا او در پایان داستان میگوید:
چو این نامه بخوانی ای سخندان
گناه من بخواه از پاک یزدان
بگو یا رب بیامرز این جوان را
که گفته ست این نگارین داستان را.
و بنابر آنچه گفتیم چون نظم داستان بین سالهای 443 و 455 هَ. ق. صورت گرفته و شاعر نیز در پایان کار نظم آن، جوان بوده ولادتش لااقل باید در اوایل قرن پنجم اتفاق افتاده باشد.
اما داستان ویس و رامین از داستانهای کهن فارسی است. صاحب مجمل التواریخ و القصص این قصه را به عهد شاپور پسر اردشیر بابکان منسوب دانسته و گفته است: «اندر عهد شاه پور اردشیر قصه ٔ ویس و رامین بوده است و موبد برادر رامین صاحب طرفی بود از دست شاپور به مرو نشستی و خراسان و ماهان به فرمان او بود»، لیکن به عقیده ٔ ما باید این قصه پیش از عهد ساسانی و لااقل در اواخر عهد اشکانی پیدا شده باشد زیرا آثار تمدن دوره ٔ اشکانی و ملوک الطوایف آن عصر در آن آشکار است. این داستان پیش از آنکه فخرالدین اسعد آن را به نظم آورد در میان ایرانیان شهرت داشت. قدیمترین کسی که در دوره ٔ اسلامی از این داستان در اشعار خود یاد کرده ابونواس است که در یکی از فارسیات خود چنین گفته است:
و ما تتلون فی شروین دستی
و فرجردات رامین و ویس.
داستان ویس و رامین خلاف بسیاری از کتابهای پهلوی پیش از اسلام که در نخستین قرنهای هجری به عربی درآورده بودند ازآن زبان نقل نشده بود، لیکن در بعضی از نواحی ایران هنوز نسخی از متن پهلوی آن در میان مردم رایج و مورد علاقه ٔ آنان بود و در اصفهان مردم بر اثر دانستن زبان پهلوی آن کتاب را می شناختند و می خواندند. فخرالدین اسعد در بیان مذاکراتی که درباره ٔ این کتاب با ابوالفتح مظفر نیشابوری حاکم اصفهان داشت چنین گفته است:
ندیدم زآن نکوتر داستانی
نماند جزبه خرم بوستانی
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هرکه برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
وگر خواند همی معنی نداند...
در این اقلیم آن دفتر بخوانند
بدان تا پهلوی از وی بدانند.
ابوالفتح مظفر از فخرالدین اسعد خواستار شد تا این داستان را به حلیه ٔ نظم بیاراید و شاعر به خدمتی که حاکم فرموده بود میان بست و به ترجمه آن از پهلوی به پارسی و درآوردن آن به نظم همت گماشت. روش فخرالدین اسعد در نظم این داستان همان است که ناقلان داستانهای قدیم به نظم فارسی داشتند، و این طریقه از قرن چهارم در میان شاعران متداول بود و درباره ٔ آن و این که چگونه هنگام «نقل » رعایت اصل داستان و حفظ معانی و گاه حتی رعایت الفاظ متون اصلی را میکرده اند در کتاب حماسه سرایی در ایران بحث شده است. تصرف شاعران در اینگونه داستانها آراستن معانی به الفاظ زیبا و تشبیهات بدیع و اوصاف دل انگیز، یعنی آرایشهای ظاهری و معنوی است و علاوه بر این در مقدمه ٔ کتاب و آغاز و انجام فصلها نیز گاه سخنانی از خود دارند، فخرالدین اسعد در مقدمات داستان بر همین طریق رفت، لیکن از آن پس از روایات کتبی و شفاهی درباره ٔ این داستان استفاده کرد و نسج سخن بر منوالی است که نمیتوان تصور کرد که تصرفات بسیاری در آن کرده باشد. متن پهلوی کتاب چنانکه فخرالدین اسعد گفته فاقد آرایشهای لفظی و معنوی است و شاعر در آن تشبیهات و استعارات زیبا به کار برده. کلام فخرالدین اسعد در همه جا، در کمال سادگی و روانی است و درنتیجه ٔ تأثیر متن پهلوی ویس و رامین بسیاری از کلمات و ترکیبات پهلوی را به شعر خود راه داده است، مانند «دژخیم »و «دژپسند» و «دژمان » که در دو بیت ذیل بمعنی بدخو، بدخواه و بداندیش است:
مگر دژخیم ویسه دژپسند است
که مارا این چنین در غم فکنده ست.
چو شاهنشه زمانی بود دژمان
به خشم اندر خرد را برد فرمان.
ویس و رامین از باب آنکه بازمانده ٔ یک داستان کهن ایرانی و ازآنروی که ناظم آن به بهترین نحو از عهده ٔ نظم آن برآمده و اثر خود را با رعایت جانب سادگی به زیور فصاحت و بلاغت آراسته است، بزودی مشهور و مورد قبول واقع شد، لیکن چون در برخی از موارد دور از موازین اخلاقی و اجتماعی محیط اسلامی ایران است، از دوره ٔ غلبه ٔ عواطف دینی در ایران و نیز پس از سروده شدن منظومه های نظامی و مقلدان وی، از شهرت و رواج آن کاسته و نسخ آن کمیاب شد. مسلماً فخرالدین اسعد را غیر از ویس و رامین اشعار دیگری بوده است، و عوفی قطعه ای از او را در بدگویی از ثقهالملک یافته است (نقل به اختصار از تاریخ ادبیات در ایران ج 2 ص 370 به بعد)، و آن قطعه این است:
بسیار شعر گفتم و خواندم به روزگار
یک یک به جهد بر ثقهالملک شهریار
شاخی تر از امید بکشتم به خدمتش
آن شاخ خشک گشت و نیاورد هیچ بار
دعوی ّ شعر کرد و ندانست شاعری
وآنگاه کرد نیز به نادانی افتخار
زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی
در دولتش عجب غلطی کرد روزگار
امّید من دریغ بدان خام قلتبان
اشعار من دریغ بدان روسپی تبار.
(از لباب الالباب چ نفیسی ص 418).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) اینجو. یکی از امرای زمان آل مظفر و از نزدیکان امیر مبارزالدین محمد بود که در اختلافات امیر مبارزالدین و پسرش شاه شجاع در توطئه ای بر ضد شاه شجاع اعتراف کرد و تسلیم وی شد. (از تاریخ عصر حافظ تألیف غنی صص 169-171).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) پیرک. وزیر شاه محمود اینجو بود و به دست غیاث الدین کیخسرو برادر شاه مسعود در سال 738 هَ. ق. در فارس به قتل رسید. رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 34 شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) سلمانی. نام این شخص در شرح جنگ شاه شیخ ابواسحاق و امیر یاغی باستی چوپانی، در شمار اکابر شیراز و همراهان ابواسحاق آمده است. رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ص 56 شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) جاربردی. رجوع به جاربردی شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) حروفی، خواجه فخرالدین. یکی ازکسانی است که در جاویدان کبیر نام ایشان برده شده واز پیروان فرقه ٔ حروفی است. رجوع به حروفیان شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) خوارزمی، مبارکشاه بن حسین. وزیری بزرگوار و سخاوت شعار، غریب نواز، و مهمان دوست بود. در خدمت سلطان غیاث الدین غوری مرجع اصحاب نیاز و ملجاء ارباب آز بود. حاجت هر کس را روا کردی و مقصد هر تن را برآوردی. اشعار بسیار داشته است. (از مجمعالفصحاء ج 1 ص 373).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) دهراجی. خاندان او به فضایل در خراسان مثل بوده اند. از خیالات اوست:
مهترانی که در جهان هستند
همه از جام بخل سرمستند
پای احسان خویش نگشادند
دست امکان ما فروبستند.
(از مجمع الفصحاء ج 1 ص 374).

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) رازی. رجوع به فخر رازی شود.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) رمضان بن رستم خراسانی، مکنی به ابن الساعاتی. رجوع به ابن الساعاتی شود.

فخرالدین. [ف َرُدْ دی] (اِخ) ریی. یکی از حکام دوران غازان خان است که به دستور وی در شهرری قدیم عماراتی افزوده و گروهی را در آن ساکن گردانیده است و جز در نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی (چ لیدن ص 53) جایی ذکر او دیده نشد.

فخرالدین. [ف َ رُدْ دی] (اِخ) نورستانی. وی تحصیل علوم ظاهری کرده و همیشه درخاطر میداشته است که بعد از تحصیل علوم به سلوک راه خدای تعالی اشتغال کند. وقتی در یکی از مدارس مصر خانه ای داشته و در آنجا به مطالعه مشغول بوده است. برای تشحیذ خاطر از خانه ٔ خود بیرون آمده، داعیه ٔ سلوک بر دلش تازه گشته و با خود گفته است: «آخر روزی از آنچه در آنم بیرون می باید آمد، امروز آن روز است »، و دیگر به خانه ٔ خود بازنرفته است و همچنان خانه را باکتابها و متاعهای دیگر در باز گذاشته و پیش شیخ علی که در آن وقت در مصر به ارشاد متعین بوده، رفته و به سلوک مشغول گشته و تا پایان زندگی او در صحبتش بوده و پس از مرگش در طلب کاملی مکمل سفر اختیار کرده است. در آن وقت محیی الدین طوسی از اولاد غزالی شهرتی تمام داشته و فخرالدین در طوس به صحبت وی درآمده و سپس دست ارادت به شیخ حافظ داده و تا شیخ زنده بوده درصحبت او مانده است و پس از مرگ او به ولایت جام آمده و در جوار تربت شیخ الاسلام احمد اربعین نشسته و مورد اخلاص و اعتقاد قرار گرفته است. جامی گوید: «به خاطر می آید که در خرجردجام در سرایی که تعلق به والدین فقیر میداشت نزول فرموده بود و من چنان خرد بودم که مرا پیش زانوی خود نشانده بود و به انگشت مبارک نامهای مشهور چون عمر و علی بر روی هوا می نوشت و من آن را می خواندم. تبسم می نمود و تعجب می فرمود و آن شفقت و لطف وی در دل من تخم محبت و ارادت این طائفه شد». فخرالدین نورستانی بعد از سال 820 هَ. ق. از خراسان عزیمت زیارت حرمین شریفین کرد و از آنجا به مصر رفت و به جوار رحمت حق پیوست و قبر وی در قرافه نزدیک قبر امام شافعی است و در آنجا به سیدی فخرالدین مشهور است. (از نفحات الانس جامی چ تازه ٔ تهران ص 452 و 453).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری