معنی فربهی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فربهی. [ف َ ب ِ] (حامص) مقابل لاغری. (آنندراج):
تنت یافت آماس و تو ز ابلهی
همی گیری آماس را فربهی.
اسدی.
لیکن از راه عقل، هشیاران
بشناسند فربهی ز آماس.
ناصرخسرو.
چرب زبان گشتم از آن فربهی
طبع ز شادی پر و از غم تهی.
نظامی.
چوگاو ار همی بایدت فربهی
چو خر تن به جور کسان دردهی.
سعدی.
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
که از فربهی بایدش کند پوست.
سعدی (بوستان).
(فَ بِ) (حامص.) چاقی. مق لاغری.
چاقی،
سمن
پرواری، تنومندی، چاقی، سمن،
(متضاد) لاغری
چاقی سمن مقابل لاغری.