معنی فرجام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فرجام. [ف َ] (اِ) بر وزن و معنی انجام است که به معنی انتها و آخر باشد. (برهان). عاقبت. (غیاث). خاتمه. ختام. (یادداشت به خط مؤلف). در زبان پهلوی فرژام و فرجام و فرجامینیتن، از پارسی باستان ظاهراً فرجامه از ریشه ٔ گم به معنی رفتن. (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.
که چون باشد انجام و فرجام جنگ
که را بیش خواهد بد اینجا درنگ.
دقیقی.
چنین است فرجام آوردگاه
یکی خاک یابد یکی فر و جاه.
فردوسی.
شما هیچ دل را مدارید تنگ
چنین است آغاز و فرجام جنگ.
فردوسی.
چرا به هم نکنی زر و سیم خویش به جهد
چرا نگه نکنی کارخویش را فرجام.
فرخی.
زمستان رابود فرجام نوروز
چنان چون تیره شب را عاقبت روز.
فخرالدین اسعد.
همین است و یک رزم مانده ست سخت
بکوشیم تا چیست فرجام بخت.
اسدی.
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجامجوی روی ندارد به رود و جام.
ناصرخسرو.
همه فردای تو به از امروز
همه فرجام تو به از آغاز.
مسعودسعد.
با خود گفت غفلت کردم و فرجام کار غافلان چنین باشد. (کلیله و دمنه).
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست.
خاقانی.
که شیرین انگبینی بود در جام
شهنشه روغن او شد به فرجام.
نظامی.
پیر میخانه همی خواند معمایی دوش
از خط جام که فرجام چه خواهد بودن.
حافظ.
- بدفرجام، بدعاقبت: گدایی نیک سرانجام به از پادشاهی بدفرجام. (گلستان).
- بدفرجامی، بدعاقبتی:
وفاداری کن و نعمت شناسی
که بدفرجامی آرد ناسپاسی.
سعدی (صاحبیه).
- خوب فرجام، آنکه عاقبت کارش نیک باشد. خوش فرجام. خوشبخت:
برش تنگدستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.
سعدی (بوستان).
- فرخنده فرجام، خوب فرجام. خوشبخت:
هم از بخت فرخنده فرجام تست
که تاریخ سعدی در ایام تست.
سعدی (بوستان).
- نافرجام، بدعاقبت. (غیاث):
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدام است خرج نافرجام ؟
سعدی (صاحبیه).
- نیک فرجام، خوب فرجام. عاقبت به خیر:
بخواند هوشمند نیک فرجام
نشاید کرد ضایع خیره، ایام.
سعدی.

فرهنگ معین

پایان، انجام، نتیجه. [خوانش: (فَ رْ) [په.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

انجام، پایان، عاقبت، آخر کار،
(حقوق) تجدیدنظر در رٲی دادگاه که توسط دیوان عالی کشور صورت می‌گیرد،
* فرجام خواستن: (مصدر لازم) (حقوق) تقاضای تجدیدنظر در دعوایی که حکم آن از دادگاه استان صادر شده،

حل جدول

پایان

مترادف و متضاد زبان فارسی

آخر، آخرالامر، اختتام، انتها، انجام، پایان، پسین، خاتمه، ختم، سرانجام، عاقبت‌الامر، عاقبت، غایت، نهایت، واپسین،
(متضاد) آغاز، ابتدا، اول، بدایت، شروع

فرهنگ فارسی هوشیار

خاتمه، آخر، ختام، انتها

فرهنگ پهلوی

پایان، انتها، سرانجام

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر