معنی فرزام در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فرزام. [ف َ] (ص) لایق. سزاوار. درخور. (برهان). جدیر. (یادداشت به خطمؤلف). فرزان. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش
کز نکورویان زشتی نبود فرزاما.
دقیقی.
رجوع به فرزان شود.
(فَ) (ص.) شایسته، سزاوار.
سزاوار، شایسته، درخور، لایق: مکن ای روینکو، زشتی با عاشق خویش / کز نکورویان زشتی نبُوَد فرزاما (دقیقی: ۹۵)،
شایسته و سزاوار
شایسته، سزاوار
لایق، سزاوار، درخور