معنی فرعی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فرعی. [ف َ] (ص نسبی) منسوب به فرع. مقابل اصلی. (یادداشت به خط مؤلف) (ناظم الاطباء).

فرعی. [ف ِ رَ] (ص نسبی) منسوب به فرع که نام پدر تمیم بن فرع فرعی است. (سمعانی).

فرعی. [ف ِرَ] (اِخ) تمیم بن فرع مصری. از عمروبن العاص و عقبهبن عامر و جز آنان روایت دارد. حرملهبن عمران از وی روایت کند. (اللباب فی تهذیب الانساب. ج 2 ص 206).

فرهنگ معین

منسوب به فرع، غیراصلی. [خوانش: (فَ رْ) [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

مسیر غیراصلی،
[مجاز] غیراصلی،

حل جدول

غیراصلی

جانبی

ضمیمه، تابع، منشعب

مترادف و متضاد زبان فارسی

تابع، ضمیمه، منشعب،
(متضاد) اصلی

فرهنگ فارسی هوشیار

ستاکی (صفت) منسوب به فرع، آنچه که فرع باشد مقابل اصلی: شعب فرعی رود.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری