معنی فرقتی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فرقتی. [ف ُ ق َ] (ص نسبی) منسوب به فرقت. رجوع به فرقت شود.

فرقتی.[ف ُ ق َ] (اِخ) اسمش ابوتراب بیک و از اهالی انجدان است اما در کاشان نشو و نما یافته و مشهور به کاشی شده است. وزیر سرکار مقصودبیک، ناظر بیوتات سرکار خاصه ٔ شریفه بوده است. گویند در شعر صاحب وقوف بود. دیوانش ملاحظه شد، یکهزار بیت بود. این سه بیت بعد از مراعات بسیار از ایشان منتخب و نوشته شد. بد نگفته:
سیاه بختی از این بیشتر نمیباشد
که مجلس دگران روشن از چراغ من است.
#
هرکه می چیند گلی از باغ و بر سر میزند
مرغ روح بلبلی گرد سرش پر میزند.
#
ز بی تابی بسی شب گرد کویت تا سحر گشتم
سحرگه چون دعای بی اثر نومید برگشتم.
(از آتشکده ٔ آذر چ سنگی ص 234).
از انجدان است. آدمیزاده است و طبع خوبی دارد و اگر با حرف و آواز پرستاران خوش آمدگوی صورت شاعری به خودنگیرد از این هم بهتر میشود. (از مجمع الخواص صص 225-226).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر