معنی فرمانروا در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

فرهنگ عمید

کسی که امر و فرمانش اجرا شود و از او اطاعت کنند، حاکم،

حل جدول

حاکم،حکمران،فرماندار

مترادف و متضاد زبان فارسی

حاکم، حکمران، صاحب‌اختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی

فرهنگ فارسی هوشیار

(صفت) کسی که فرمانش نافذ باشد پادشاه نافذ امر.

پیشنهادات کاربران

مسند نشین

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر