فرود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
لغت نامه دهخدا
فرود. [ف ِ /ف ُ] (پیشوند، ق) در پهلوی فرت، پارسی باستان ظاهراً فروتا، سنسکریت پروتا. (حاشیه ٔ برهان چ معین). نشیب و زیر و پائین. (برهان). تحت. زیر. مقابل زبر و بر. (از یادداشت بخط مؤلف). همواره بصورت ترکیب با افعال یا بهمراه حروف اضافه و یا بحالت اضافه با کلمات دیگر آید: به پیغوله ای شد فرود از مهان پر از درد بنشست خسته روان. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3). از آن سوی بیت المقدس فرود قله گور ایشان است. (مجمل التواریخ و القصص). فرود کاخ یکی بوستان چو باغ بهشت هزار گونه در او شکل و تندس دلبر. فرخی. اخترفرود همت اویست و فضل او برتر ز همت است و فزونتر هزاربار. فرخی. نصرت از کوهه ٔ زینت، نه فرود است نه بر دولت از گوشه ٔ تاجت، نه فراز است نه باز. منوچهری. شعر استادان فرود ژاژهای خود نهم سخت سخت آید خرد را اینکه منکر منکرم. خاقانی. ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ چه گویی ندانی فراز از فرود. عطار. - برفرود، سراشیب. باژگونه. و به کنایت روبنا بودی: جهان جای خلاف و برفرود است جز این مر مردمان را نیست کاری. ناصرخسرو. ترکیب ها: - فرودآرامیدن. فرودآرمیدن. فرودآرنده. فرودآمدن. فرودآمدنگاه. فرودآمده. فرودآوردن. فرودآورده. فرودآوریدن. فرودآویختن. فرودآینده. فرودافتادن. فرودافشردن. فرودافکندن. فرودخوردن. فرودرفتن. فرودشدن. فرودکردن. فرودگاه. فرودگرفتن. فرودنگریدن. فرودنگریستن. فرودین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. || (اِ) ته. تک. قعر. غور. بن. عمق. (یادداشت بخط مؤلف). || (ص) سافل. مقابل فراز. (یادداشت بخط مؤلف). || زیردست. مادون: پس هرچه فرود از شاهان بودند وزیران و دستور خوانده اند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراز، فرا و مدخل های «فرو» و «فرود» شود.
فرود. [ف ُ] (ص) برشته و بریان کرده.رجوع به فروده شود. || فریفته. || فریبنده و فریب دهنده. || زبون و بد. مغرور و غره. || (اِ) چوب زیرین چهارچوب درخانه. (برهان). فروده. (از حاشیه ٔ برهان چ معین).
فرود. [ف َرْ وَ] (اِ) چوب پس در خانه. (برهان). فروده. رجوع به فروده شود.
فرود. [ف ُ] (اِخ) نام پسر سیاوش برادر کیخسرو که از دختر پیران ویسه بهم رسیده بود. (برهان). نام پسر سیاوش و جریره. (ولف): ورا نام کردند فرخ فرود به تیره شب اندر چو پیران شنود. فردوسی. که دانست نام و نشان فرود کز او شاه را دل بخواهد شخود. فردوسی.
فرود. [ف َ] (اِخ) نام پسر خسروپرویز از شیرین. (ولف): چو نستور و چون شهریار و فرود چو مردانشه آن شاه چرخ کبود. فردوسی.
فرود. [ف َ] (اِخ) جایی است. (از معجم البلدان).
فرود. [ف ُ] (اِخ) دهی است از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز، واقع در 106هزارگزی جنوب باختری سروستان و 6هزارگزی راه اتومبیل رو شیراز به خفر. در جلگه قرار گرفته و 481 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ قره آغاج مشروب میشود. نام دیگر این آبادی پارو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فرهنگ معین
(اِ.) زیر، پایین، اندرون، بخش زیرین جایی، الگوهای ملودیک برای بازگشت به مُدِ اولیه یا مایه اصلی (موسیقی)، توالی آکوردها به عنوان پایان یا تقسیم یک قطعه موسیقیایی. [خوانش: (فُ) [په.]]
فرهنگ عمید
تنها، یکتا، یگانه،
به زمین نشستن هواپیما، (قید) پایین، (اسم) (موسیقی) الگوهای ملودیک برای بازگشت به مایۀ اصلی و حالت اولیه در آخر اجرای هر دستگاه یا آواز، (اسم) [قدیمی] نشیب، سرازیری، (اسم) [قدیمی] بخش زیرین جایی، (صفت) [قدیمی] قرار گرفته در مرتبۀ پایینتر، * فرود آمدن: (مصدر لازم) به زمین نشستن: هواپیما فرود آمد، پایین آمدن، * فرود آوردن: (مصدر متعدی) پایین آوردن،
حل جدول
هبوط
مترادف و متضاد زبان فارسی
پایین، تحت، زیر، نزول، هبوط، (متضاد) فراز، فوق
فرهنگ فارسی هوشیار
نشیب و زیر و پائین، تحت
پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.