معنی فروزش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فروزش. [ف ُ زِ] (اِمص) فروز. روشنی:
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی.
(فُ زِ) (اِمص.) روشنایی، تابش.
افروزش، افروختگی، روشنایی، تابش،
اشتعال، پرتو، نور
روشن