معنی فسق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فسق. [ف ِ] (ع مص) گذاشتن حکم خدای تعالی. (منتهی الارب). بیرون آمدن از فرمان خدای عز و جل. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغه ٔ زوزنی). از فرمان خدای بیرون آمدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). || بیرون آمدن از راه راستی. || جور و ستم کردن. || بیرون آمدن رطب از پوست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || نابود کردن و انفاق کردن مال. (از اقرب الموارد). || (اِمص) نافرمانی. (منتهی الارب):
دور ازفجور و فسق و بری از ریا و رو
شسته رسوم زرق و نبشته دو نیم وی !
منوچهری.
تا به پیشت یکی دگر فاسق
پیش بهتر رَوَدَت ْ فسق و فجور.
ناصرخسرو.
زاهد خود را از ظلمت فسق و فساد... برهانید. (کلیله و دمنه).
به می ماند که می فسق است ز اول
میانه مستی و آخر خمار است.
خاقانی.
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داور است
داورتان خدای بس اینهمه چیست داوری ؟
خاقانی.
|| کار بد. گناه. || زنا. (فرهنگ فارسی معین). زناکاری. (منتهی الارب).
- فسق و فجور، کار بد. گناه. ناپارسایی. (فرهنگ فارسی معین).
فسق. [ف َ س ِ] (ع ص) بیرون آینده از راستی. (منتهی الارب).
فسق. [ف ُ س َ] (ع ص) مرد پیوسته تباهکار بی فرمان ناراست کردار. (منتهی الارب). دائم الفسق. (اقرب الموارد). یا فُسَق، ای فاسق و این صیغه مانند لُکَع و خُبَث اختصاص به ندا دارد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
(مص ل.) خارج شدن از راه صواب، انجام دادن کارهای زشت و ناروا، (اِ.) گناه. [خوانش: (فِ سْ) [ع.]]
هر کار زشت، گناهآلود، و غیراخلاقی،
فساد، تباهی
گناه
ارتکاب عمل زشت
فساد و تباهی، ارتکاب عمل زشت
آلودگی، تبهکاری، زنا، زناکاری، فجور، فساد، لواط، ناپاکی
بیرون آمدن از فرمان خدای عزوجل، جور و ستم کردن، نابود کردن، نافرمانی
فُسَق، بسیار فِسق کننده، پیوسته فِسق کننده،