معنی فود در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
فود. (اِ) پود. مقابل تار. (فرهنگ فارسی معین).ریسمانی که جولاهگان در پهنای کار بافند. (برهان).
فود. [ف َ] (ع اِ) بزرگتر و معظم تر موی سر متصل گوش. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || کرانه ٔ سر. || تنگ بار. (منتهی الارب). عدل بار. (از اقرب الموارد). || جوال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، افواد. (اقرب الموارد). || (مص) آمیختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || زدن. (منتهی الارب). || رفتن مال. || پاییدن و ثابت بودن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بمردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد).
(اِ.) پود.
پود
کنار سر پهلوی سر، کیسه ی بزرگ، کناره کناره ی هر چیز (اسم) پود مقابل تار.
فَود، قسمت جلو و پهلوی سر (گیجگاه)، موی همان قسمت از سر (جمع: اَفواد)،