معنی فیش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

فیش. (فرانسوی، اِ) کاغذ یا مقوایی که مطلبی روی آن یادداشت شود تا بعداً مورد استفاده قرار گیرد. معمولاً فیشها را به ترتیب الفبائی تنظیم کنند و در جعبه های مخصوص (فیشیه) جا دهند. برگه.وریقه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فیشیه شود.

فیش. [ف َ] (ع اِ) سر نره. (منتهی الارب). رجوع به فَیْشَله شود. || (مص) برجهیدن نر بر ماده و برآمدن بر آن. (منتهی الارب). || افتخار کردن و بزرگ منشی نمودن و پنداشتن درخود چیزی که ندارد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

فرهنگ معین

کاغذهایی در اندازه های کوچک که مطالب را روی آن می نویسند تا بعداً تنظیم و مرتب کنند، ورقه ای کاغذی یا مقوایی که روی آن مشخصات کتاب را نویسند، ورقه ای کاغذی که اطلاعاتی درباره حقوق یا مالیات یا وجه پرداخت شده در آن ذکر شود، برگه

فرهنگ عمید

برگه‌ای که روی آن مطالبی می‌نویسند و بعد مرتب می‌کنند،
برگه‌ای که دریافت و پرداخت پول در آن ثبت می‌شود،
(برق) قطعه‌ای با روکش پلاستیکی برای اتصال دو مدار یا دستگاه الکتریکی،

حل جدول

برگه و قبض

برگه، قبض

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برگه

کلمات بیگانه به فارسی

برگه

مترادف و متضاد زبان فارسی

برگ، برگه، کارت، ورقه

فرهنگ فارسی هوشیار

قطعه کاغذ یا مقوا که مطلبی روی آن بنویسند

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری