معنی قائمه در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قائم
[قدیمی] ستون،
[قدیمی] قبضه، دسته،
زاویه نود درجه
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته ی تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه (اسم) مونث قایم (قائم)، (اسم) یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن) جمع: قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر) . قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند.
قائِمهَ، مُؤنَّث قائم، پا، پایه، قبضه شمشیر، صفحه کتاب (جمع: قَوائِم)،