معنی قادر بودن در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قادر بودن. [دِ دَ] (مص مرکب) توانستن.توانا بودن. توانائی داشتن. || مسلّط بودن: و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هفتم بر زبان خویش قادر بودن. (کلیله و دمنه).

حل جدول

قدرقدرت، توانا، توانمند

فرهنگ فارسی هوشیار

توانا بودن، توانستن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر