معنی قاضی محمد در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) رجوع به قاضی نظام الدین محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان دمشقی. رجوع به قاضی دمشقی محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) کاشانی. رجوع به قاضی کاشانی محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْم َ] (اِخ) سعید قمی. رجوع به قاضی سعید قمی شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن یوسف بن حسین. رجوع به قاضی ابن ابیض شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن محمدبن محمد معروف به ابن شحنه. رجوع به ابن شحنه ابوالولید شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْم َ] (اِخ) ابن قاسم. رجوع به قاضی الخافقین شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عمربن محمدبن سالم. رجوع به قاضی ابن جعابی شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عبدالملک. رجوع به قاضی بسعادتک محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به ابن بیع. رجوع به ابن بیع حاکم ابوعبداﷲ شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عبداﷲبن مبارک. رجوع به قاضی مخرمی محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) عبداﷲبن علاثه. رجوع به قاضی الجن محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن ابی لیلی انصاری عامی کوفی قاضی کوفه بوده است. وی به سال 74 هَ. ق. در کوفه متولد شد و فقه را از شعبی آموخت و از اساتید سفیان ثوری و از قدمای فقهاء و اصحاب رأی و مشاهیر قضات عامه میباشد که 30 سال یا 33 سال متوالیاً از طرف خلفای اموی و عباسی در کوفه قضاوت کرده و با رأی خود فتوی داده و از اولاد احیحهبن جلاح ولی مدخول النسب بوده و نسبش محل طعن واقع شده است. عبداﷲبن شیرمه در هجو او گوید:
و کیف ترجی لفصل القضاء
و لم تصب الحکم فی نفسکا
فتزعم انّک لابن الجلاح
و هیهات دعواک من اصلکا.
باری ابن ابی لیلی کتابی در فرائض و کتاب دیگری به نام فردوس دارد که گاهی علمای امامیه نیز درباب مناقب از آن استشهاد میکنند و او با ابوحنیفه ٔ کوفی مناظراتی داشته و مباحثاتی در بعض از مسائل فقهی فیمابین ایشان وقوع یافته که در کتب فقهی نگاشته اند. گویند روزی پس از وقت رسمی قضاوت به خانه ٔ خود میرفت در اثنای راه زنی را دید که مردی را فحش میدهد و به ابن الزانیین مخاطبش میدارد، پس به مسجد که دارالقضاء او بود برگشت و آن زن را احضار کرد و بپایش داشت و در حال قیام در مقابل دوقذف (نسبت زنا) دو فقره حد قذفش زدند و این قضیه مسموع ابوحنیفه شد و از چند جهت قاضی را تخطئه کرد. اجرای دو حد در مسجد در حال قیام و برهنگی بدون دادخواهی و درخواست طرف و مراجعت از وسط راه که منافی جلالت قاضی است و از منهیات دینی میباشد و علاوه نسبت زنا دادن که به یک کلمه باشد فقط مستلزم یک حد است اگر چه منسوب به زنا متعدد باشد و بر تقدیر لزوم تعدد حد یک مجلس بودن آنها هم خلاف شرع است و حد ثانی را باید بعد از بهبود الم و خستگی حد نخستین جاری کرد چنانکه حد زنان را باید در حال نشستگی از روی لباس معمول دارند و همین که این قضیه ٔ تخطئه گوشزد ابن ابی لیلی گردید شکایت از ابوحنیفه پیش والی کوفه برد و خواستار عدم تعرض وی گردید والی هم ابوحنیفه رااکیداً از فتوی دادن منع کرد، این بود که ابوحنیفه بعد از آن محض امتثال و اطاعت اولی الامر فتوی نگفت. حتی دخترش یک مسئله روزه از وی پرسید به عذر ممنوع از فتوی بودن جواب آن را به پسر خود حماد محول داشت. علی الجمله روزی چیزی از مناقب معاویه را از ابن ابی لیلی استفسار کردند گفت پدرش با حضرت رسول محاربه کرده و مادرش هند جگر حمزه عم پیغمبر را خورده و خودش با علی بسر مقاتله آمده و پسرش هم سر مبارک جگرگوشه ٔ حضرت رسول را از تن جدا کرده و دیگر منقبتی از این بالاتر چه خواهد؟! همین منقبت را حکیم سنایی به نظم درآورده است:
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
مادر او جگر عم پیمبر بمکید
او بناحق حق داماد پیمبر بستاد
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد
لعن اﷲ یزیداً و علی آل یزید.
ابن ابی لیلی به سال 148 هَ. ق. در کوفه وفات یافت و رجوع به روضات الجنات ص 691 و ابن خلکان ج 2 ص 25 و نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 376 و هدیه الاحباب ص 47 و الکنی و الالقاب قمی ج 1 ص 194 و فهرست ابن الندیم ص 285 وریحانه الادب ج 5 ص 237 و 238 و ابن ابی لیلی شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان، مکنی به ابوبکر و مشهور به ابن قریعه. رجوع به ابن قریعه قاضی ابوبکر شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْم َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن یسار، مکنی به ابن ابی لیلی. رجوع به ابن ابی لیلی محمدبن عبدالرحمان شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َ م ْ م َ] (اِخ) رجوع به قاضی نورالدین محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن طیب. رجوع به قاضی باقلانی شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن سلامه. رجوع به قاضی قضاعی محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن زکی الدین علی. رجوع به ابن زکی الدین محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن حسن کوفی شیبانی. رجوع به قاضی القضاه محمدبن حسن شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْم َ] (اِخ) ابن اسفندیار. رجوع به قاضی هجیم شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن اسحاق، مکنی به ابوالعنبس. رجوع به ابوالعنبس محمد اسحاق شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن اسعد. رجوع به قاضی دوانی شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن احمدبن محمدمعروف به ابن حداد. رجوع به ابن حداد ابوبکر شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن احمدبن علی معروف به ابن شاهویه. رجوع به ابن شاهویه ابوبکر شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن احمدبن خلیل معروف به ابن خوبی. رجوع به ابن خوبی قاضی شهاب الدین شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن احمد بغدادی. رجوع به قاضی ابوالفضل محمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن احمد. رجوع به محمدبن احمد شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) ابن ابراهیم، معروف به ابن جماعه. رجوع به ابن جماعه بدرالدین شود.

قاضی محمد. [م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) معصوم از مردم شوشتر و قاضی آن شهر بود. این بیت او راست:
گیرم که در لباس توان کرد عاشقی
دیوانگی چگونه توان کرد در لباس.
(از قاموس الاعلام ترکی).

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری