معنی قایم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی
قایم. [ی ِ] (ع ص، اِ) قائم. ایستاده. برپا. || دلاک حمام: دست بر پشت شیخ میمالید و شوخ بر بازوی شیخ جمع میکردچنانکه رسم قایمان باشد. (اسرار التوحید). رجوع به قائم شود. || در تداول، پنهان. رجوع به قایم کردن شود. || در تداول، سخت. محکم: یک کشیده ٔ قایم زدن. || در تداول، بسی بلند وجهوری: آواز و صدای قایمی کردن. مقابل یواش گفتن.
قایم. [ی ِ] (اِخ) لقب امام دوازدهم شیعه. رجوع به قائم و مهدی (ع) شود.
(یِ) (ص.) (عا.) پنهان، مخفی.
ایستاده، برپا، پایدار، استوار. [خوانش: (~.) [ع. قائم] (اِفا.)]
پنهان، مخفی،
* قایم شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] پنهان شدن، مخفی شدن،
سخت.
سخت
پنهان
استوار، ایستاده، برپا، برخاسته، ثابت، سرپا، قائم، سخت، سفت، قرص، محکم، مستحکم، بلند، رسا، پنهان، مختفی، مخفی، نهان، عمود، پاینده، باقی
سفت و سخت، دیرشکن، استوار، سمج، پنهان
در تداول، سخت، محکم و بمعنی پنهان
به معنی سخت است.