معنی قبق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قبق. [ق َ ب َ] (ترکی، اِ) دارکدو. و آن را برجاس نیز مینامند. (از بهار عجم):
ای از خجل کل طویل احمق
طفلان مناره را قدت داد سبق
زان قامت افراخته آویخته شد
نه دبه ٔ چرخ چون کدوئی ز قبق.
میرالهی همدانی (از آنندراج).

قبق. [ق َ] (اِخ) نامی است که جغرافی نویسان عرب به سلسله جبال قفقازداده اند و اگرچه برخی کوه قاف را با آن یکی میداننداما همریشه بودن آن با قفقاز مسلم است و ظاهراً اصل آن مأخوذ از یونانی است. (از قاموس الاعلام ترکی).

فرهنگ عمید

قاپوق

فرهنگ فارسی هوشیار

ترکی قباق بنگرید به قباق (اسم) چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز ‎- آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر